اولین باری که بابا وحیدی حست کرد...
٢٠ ادریبهشت 1392 پسرم دیشب که نوزده اردیبهشت 1392 بود من و بابا نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می کردیم. از اونجایی که شما چند روزه که حرکت می کنی و دیگه من کاملا احساست می کنم , اون شب هم احساس کردم که دازی تکون تکون می خوری...... دست بابایی رو گرفتم و گذاشتم روی شکمم...... بعد از چند ثانیه یه حرکت سریع کردی و بابا یی با تعجب گفت : اه...... مهرگان بود؟؟؟ من گفتم : آره . خیلی خوشحال شد. بهش گفتم اولین باری هستش که پسرمون رو احساس کردی ها........ فدات بشم عسلم...