رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

بازم سلام بعد از یک سال

پسرک های من سلام. باز هم اینجا اومدم بعد از دقیقا یک سال..... با مشغله های خیلی زیاد واقعا وقتی نمیمونه واسه دلنوشته های مادرانه ام. البته پیج اینستاتون که فعاله و اونجا همه روزمرگی ها و دلنوشته های مختصر رو مینویسم.  @rad_arta_mehr  یک سالی هست که میزبان کروناییم... خیلی چیزا عوض شده... مدرسه رادمهر جانم که کلاس اولیه انلاین، کلاس موسیقی آنلاین کلاس زبان آنلاین.  این روزها اکثرا خونه هستیم و خیلی از تفریح ها ممنوع شده...مهمونی تعطیل...پاساژ گردی تعطیل... استخر..... شهربازی.... رستوران همه تعطیل. روزای قشنگی نیست عزیزای دلم. ولی همین روزای زمستونیه سخت من با بودن شماها گرمه گرمه. دیگه چیزی نمونده. واکسن دا...
21 دی 1399

آرتامهر قشنگم ،سخنی با خودت

سلامی دوباره. آرتامهر عزیزتر از جانم. این پست مخصوص شماست. آرتامهر عزیزتر هر چیزم. تابستون هم تموم شد و پاییز اووومد. مهر و آبان رنگارنگ و سرد اما دوست داشتنی. آرتامهر مهربونم. این روزها روزهای عاشقیه من و شماست..... اینقدددددرررررر شیرین شدی و عزیز شدی و حکم هوا شدی برای نفسهامون. هر لحظه بیشتر از لحظه قبل عاشقت میشیم. از تک تک حرکاتت متعجب میشیم و از ذوق روحمون پر میکشه تا آسمون هفتم!!!!!! ارتامهر نازنینم. هنوووزم برای من جای تعجب و سواله. میشه مگر این همه تفاوت روحی با برادر نه چندان بزرگترت؟؟؟؟ مغغغروووری بینهایت، مستقلی بی اندازه و عجییییب عاشق موسیقی و عجیب تر عاشق توپ و فوتبال. ارتامهر قشنگم، این روزهات به نگاه کردن ...
11 آذر 1397

دوساله و پنج ساله مهربان من

بازم سلام پسرای قشنگ. بازم ببخشین منو که اینقد دیر به دیر مینویسم واستون. تابستون نود و هفت هم سپری شد. زیبا بود. و گرم از عشق شما دوتا نازنینم. کارهای زیادی کردیم.... یه سفر شمال خوب و خاطره انگیز و دریایی رفتیم... رادمهر جان کلاس زبانش رو عوض کرد و با یک ترم کلاس تکرار توی اموزشگاه کودکان برتر نزدیک تر به خونه ثبت نام کرد. آرتامهر قشنگم دندونای نیش و آسیابش کامل شد... کلمات زیادتری رو یاد گرفت.... و همچنین با پوشک خداحافظی کرد و به استقلال درود گفت.. رادمهر نازم ساز بلز رو تموم کرد و فلوت رو شروع کرد... و دیگه.... من.... عاشق تر شدم.... وابسته تر شدم... دلبسته تر شدم به شما دوتا. دوتا فرشته نازنین من. همکلاسی های نازت در اموزشگاه بهرستگا...
12 مهر 1397

آرتامهر، پسرک دوست داشتنی من

این پست فقط مخصوص شماست نفسم. شمایی که بیست و یک ماه پیش اومدی توی زندگیمون و خوشبختیمونو کامل کردی. این روزا روزای عاشق شدن منه، عاشق تو شدن.عاشق نگاه مهربونت و که یه دنیا محبت داره. آرتامهر نازم، از وقتی اومدی با خودم میگفتم دوتا داداش خواهند بود دقیقا شبیه به هم، احساسات،رفتارها ، اخلاقیات و رفتار. اما وقتی اومدی دیدم. تو آرتامهری و رادمهرم رادمهر. آرتامهری و شخصیتی کاملا مستق از داداشت. از همون روزای نوزادی تفاوت هاتو در مقایسه با نوزادیرادمهر جون میدیدم. این شد که برای من شدی آرتامهر امروز. در یک کلام: مستقل، حساس، متوقع، باهوش این روزا روزای قشنگ منه مامانی. نزدیک به دوسالت داره میشه. از اول اردیهشت کم کم شیر خوردنت روﺋکاهش دادم...
8 تير 1397

این روزها دیماه 96

29 دیماه 96 حال و هوای این روزای ما خداروصد هزار مرتبه شکر خوبه خوبه. آرتامهر حسابی شیطون و خوشمزه شده... عاشق رادمهر جونه و حسابی داره خودشو توی دل من و باباش و داداشش جا میکنه. الان که دارم این متن رو مینویسم آرتامهر امروز دیگه 16 ماهش تموم میشه و رادمهر نازم چهار سال و چهار ماهش تموم میشه. هزاران مرتبه تشکر از خدای مهربون برای این دو تا فرشته سالم و دوست داشتنی کمه. صبحا تقریبا همزمان باهم بیدار میشن. راومهر جون مستقیم میره سراغ جعبه دایناسوراش که عاشقشونه. تمام سرگرمیهاش در محدوده دایناسرها خلاصه میشه. عروسکا و لگو های دایناسور... دفتر نقاشی و کتاب رنگ امیزی دایناسوری.... دانلود عکسای دایناسورها و استخوناشون با گوشی من و با...
30 دی 1396

تقدیم به دوساله مهربانم

7 آبان 1394 پسرک نازم .... مهر هم گزشت... دومین مهر نارنجی و پاییزی من. بهت نگاه که می کنم وجودم همه سرتاسر پر از عشق می شه. احساسی که نمی شه توصیفش کرد. فقط میشه در یک کلمه شاید کلیشه ای خلاصه اش کرد!!!! این روزها .... هر روزش برام پر از ثانیه های تکرارناشدنی بودن با توست! بغلت می کنم و بوووت میکشم. از اعماق وجودم... انگار آخرین آغوشت رو دارم تجربه می کنم ... می خوام  ثانیه های گرمت رو روی دیوار قلبم حک کنم. چون اینو خوب می دونم... این روزایی که  اینجور عاشقانه و بی ریا خودت رو پرتاب کنی توی بغل من و من همه امید و پناهت باشم  زود زود زود میره!تموم میشه ..... و تو سریع تر از پلک هم زدنی...قد میکشی.... دور می...
7 آبان 1394

این روزها (کارای بامزه دوسالگی پسر مهربونم)

نوشته در 10 مهر 94 پسرک نازم این روزا اینقد شیرین شدی که هر روز چند تا حرکت و جمله ازت می بینیم که بیشتر از پیش عاشقت می شیم..... تا یادم نرفته سریع چند تاشو می نویسم بعد میام احساسممو راجع بهت توضیح می دم * نزدیک بیست روزی می شه که از شیر گرفتمت.... واسه همین دیگه با شیر خوردن نمی خوابی.... یکی از همین روزا ..ظهر بود و شما خسته و هلاک از بازی... کلافه بودی ... منم داشتم به این فک می کردم که با چه راهکاری می تونم بخوابونمت.... استرس داشتم.... آخه ساعت خوابت به هم ریخته بود و شب و ظهر موقع خواب اذیت می شدی .... در همین افکار بودم که خودت اومدی کنارم  دراز کشیدی و دستتو انداختی گردنم و در حالی که چشماتومی بستی با اون لبای قشنگت گفتی...
12 مهر 1394

این روزها 23 مرداد 93

  پسرکم .. مرداد 93 هم اومد و رفت و شما یک ماه بزرگتر شدی..... شیرین تر .. دوست داشتنی تر....و خواستنی تر. این روزا دستات رو به همه لبه های میز و مبل می گیری و می ایستی.... تازگی هم که اعتمادت به پاهات بیشتر شده فقط با یک دستت به تکیه گاه تکیه می زنی و تعادلت رو حفظ می کنی.... پسرم... این پاهای کوچولوی خوشکلت رو قوی کن که راه طولانی و پر پیچ و خم اما شیرینه. باز و بستن کشوی لباسا و ریختن لباسای تاشده از داخلش و دوباره گذاشتن لباسا توی یه کشوی دیگه شده تفریح مورد علاقه ات.... دیگه از دست شما هیچ لباسی رو تاشده داخل کشو نمی ذارم... چون کار بیهوده ایه.. چرا که چند دقیقه بعد همه شون روی زمین ریخته شدن... آشفته و نامنظم...
25 مرداد 1393