رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

فرشته دوم زندگیم ..خوش اومدی!

امروز 12 تیر 1395 این پست رو با چند ماه تاخیر میذارم.....توی این چند ماه هم اینکه فرصت نشد بنویسم هم اینکه میخواستم مطالب عقب افتاده رادمهرم رو تموم کنم تا زمان مناسب ، که فکر میکنم زمانش الان رسید پسر نازم الان حدود 6 ماهه که زیاد خوشحال نیستم یعنی دقیقا از اول بهمن 95 که باز حال روحی مامان مینا بد شد و هنوزم که هنوزه خوب نشده و الان بیمارستانه. به خاطر همین اصلا دل دماغ نداشتم که بیام اینجا و برات از معجزه دوم زندگیمون یعنی داداشت بنویسم. اما الان فکر میکنم دیگه وقتش رسیده. دوست داشتم این پست به این مهمی و زیبایی رو زمانی بنویسم واست که حالم خیلی عالی بود و خوشحال بودم. اما می بینم که هر چی می گذره بهتر نمی شم. پس بزار الان پست رو کا...
12 تير 1395

شیرین کاری های بامزه پسر نازم از 2 تا 2سال و نیمگی

پسر نازم فرصت شد تا بالاخره بتونم از علایقت ، کارای بامزه ات و حرفای شیرینت اینجا بنویسم: 1- عشقم نمایش عروسکی خیلی دوست داری، مثلا اینکه من به جای یکی از عروسکات صحبت کنم و شما هم جای یکی دیگه..... همیشه دوتا عروسک یا دو تاحیوون میاری یکیشو میدی دست من  و یکیش دست خودت. اون موقع با اون صدای ناز و ظریفت می گی: شما این بگو .... منم این!!!!! بعدش صداتو عوض میکنی و جای اون حیوون میگی: سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 2- وقتی میخوایم بریم بیرون یکی دوتا از اسباب بازیاتو بر میداری و میگی:::: اینم با خودم میارم! 3-عاشق حیووناتی ، یعنی همیشه فقط داری با اونا بازی میکنی.... اونارو به همه ترجیح می دی... حتی هنوزم که بریم بر...
15 خرداد 1395

یک شب بیخواب...

25 اردیبهشت 1393 پسرک نازم .... چند شبی هست که مثل همیشه ساعت 11 وقتی میریم توی تختت نمی خوابی و می خوای بیدار باشی و شیطونی کنی..... چند شب پیش بود که یک ساعتی بود که داشتی واسه فرار از خوابیدن هر کاری می کردی.... دیگه منم از تلاش واسه خوابوندنت خسته شده بودم... بابا هم صبح می خواستن برن سر کار و داشتن اذیت می شدن. این بود که من شما رو برداشتم اوردم توی اتاث خودت. به محض اینکه اومدیم و دیدی که از خوابیدن خبری نیست یک لبخند با تمام وجودت زدی . بعدش به من نگاه کردی و قصه اون شب من رو ساختی..... اینم از شیطونیات تا ساعت 3 نیمه شب به روایت تصویر: اول که از کمد و کشو شرووع کردی: بعدشم یه گلویی تازه کردی تا انرژی داشته باشی: ...
26 ارديبهشت 1393

همینجوری!!!!!!! بی موضوع........

٢ اسفند 92 پسرکم خیلی وقته که نیومدم وبلگت رو به روز کنم.... پس با شرح کامل نمیتونم بگم که چه اتفاقایی افتاد این چند وقته! ببخشید دیگه اما با چند تا عکس و نوشته های یک خطی خاطرات این ماه رو می نویسم واست: با عمه و عمو (شوهر عمه) رفتیم پاساژ گردی که این شلوار رو واست خریدم... تی شرتت هم فرداش با بابایی واست خریدم.... کفشت هم روی سیسمونیت مامان مینا زحمت کشیده بود. ماه شدی پسرم!! اینم پشت لباسات.. نخندی ها!!! آخه پشت لباست هم خوشگل بود عکس گذاشتم یادگاری داشته باشی. دو هفته پیش دیدیم که آب لوله ها همش سرد و گرم می شه و بعد ازیک روز کلا سرد شد به طوری که من شما رو بردم حمام وقتی اومدم موهات رو بشورم آب یخ شد. منم لباسات رو پوشون...
2 اسفند 1392

دسته گل بابایی

شنبه 21 دی بود که داشتم ظرف می شستم دیدم بابایی و شما اومدین توی آشپزخونه! با این منظره مواجه شدم: بابا با ماشین جلوی موهات رو کوتاه کرده بود! حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟ چی بگم والا! حالا بعدش از ایشون اصرار از من انکار که بیا همه موهاش رو با ماشین بزنیم یک دست بشه! اما من تا امروز که 1 بهمن بود مقاومت کردم و اجازه ندادم که کچل بشی! همیشه کارم این شده که از اون قسمت که مو داری به اونجایی که نداری قرض می دم. امیدوارم دیگه تا عید یکدست بشه موهای نازت. دلیل بابات هم این بود که چون موهاش داره می ریزه همش دستش رو می کن توی دهنش مو میره توی دهنش و میخورتشون! فدات بشم که کچلیت هم خوردنیه پسر نازم! ...
2 بهمن 1392

سالگرد ازدواج من و بابایی

١٢ خرداد 1392 عسلم سلام ٢٧ اردیبهشت سالگرد عقد من  و بابایی بود. من که اصفهان بودم ؛ یادت میاد گفته بودم که بابا منصور می خواد قلبشو عمل کنه؟ خداروشکر جراحی اش خوب بود و الان مرخص شده و حالش خوبه. من روز سالگرد ازدواجمون از بابایی دور بودم اما یه کار قشنگی که کردم این بود که با مامان مینا و خاله آذر رفتیم خیابون فلسطین و واسه شما یه عالمه لباس و لوازم بهداشتی خریدیم.عکس تک تکشو واست میذارم عزیزم. ٢٩ اردیبهشت هم که تولد بابایی بود. بازم من ازش دور بودم و اصفهان بودم . خریدن وسایل شما چند روزی زمان برد اما هنوز هم سرویس چوب و سرویس کالسکه اتو نخریده بودم که قرار شد بیام از تهران بگیرم. بابا منصور ٦ خرداد ٩٢ عمل شد و ١٢هم مرخص شد. ...
3 مرداد 1392
1