رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

سفر تعطیلات تابستانه 93

پسرک نازم اواسط مرداد 93 تعطیلات تابستونه بابا بود که با  شروع تعطیلات عید فطر مصادف بود . مثل همیشه راهی خونه آقاجون شدیم. روزا که توی حیاط مشغول تاب بازی می شدی... هر کسی که می رفت توی حیاط باید شمارو هم با خوش می برد و وقتی که می خواست برگرده داخل با اعتراض و شیون و زاری شما مواجه میشد... اگرم می رفتیم و کسی روی تاب نشسته بود از بغل ما نگاهش میکردی و همش سرش داد می زدی که بیاد پایین تا خودت بری  و بازی کنی انیجوری: عصرها هم که دور هم توی ایوون می نشستیم و چای و میوه و لذت از هوای تمیز شهرستان.... و شما همچنان در حال جست و خیز: و شبها خسته از بازی و تحرک : منظره زیبای حیاط اقاجون همیشه بهانه ای زیبا ...
25 مرداد 1393

سفرنامه نوروز 93

١٩ فروردین 1393 رادمهر نازم امسال اولین نوروزی بود که شما به ما بودی ومی تونم بگم بهترین سال تحویل عمرم رو داشتم. به این دلیل که شما پیش من و بابا بودی و به این دلیل که من کنار مامان و بابام بودم. 8 اسفند 92 همراه با عمو نوید رفتیم کاشان و یک شب اونجا موندیم و فرداش با اتوبوس رفتیم به سمت اصفهان. تا روز چهارشنبه سوری که بابا وحید اومد پیش ما. سال تحویل و روز اول عید رو اصفهان بودیم. یک شب هم مهمون دایی بودیم. نیمه شب دوم فروردین راه افتادیم به سمت بروجرد و تا 15 فروردین اونجا موندیم. بابا و عمو واسه شما ها گوسفند خریده بودن و با اومدن ما متاسفانه اون گوسفنده قربانی شد. راستی روز 9 اسفند هم تولد سارینا بود که شما توی اون شلوغی بیقراری م...
28 فروردين 1393

کاشان 11تا 13 دی 92

پسر نازم بالاخره واست نوبت دکتر گرفتم که واسه ختنه اقدام کنیم. روز چهارشنبه ١١دی بابا سر کار نرفت و ساعت 2 رفتیم بیمارستان مرکز طبی کودکان دکتر قریب و دکتر اشجعی شما رو دید و گفت که واسه 4شنبه می تونه نوبت بذاره که شمار رو ختنه کنه. تا ساعت 6:30 اونجابودیم و کارای بستری شما رو واسه روز چهارشنبه 18 دی انجام دادیم. بعدش هم که قرار بود بریم کاشان... از بیمارستان مستقیم حرکتت کردیم .. بگذریم که اولش بابا اتوبان رو اشتباهی رفت و با یک ساعت تاخیر از تهران خارج شدیم...و بگذریم از اینکه شما و من خیلی خسته شده بودیم و شما همش گریه کردی و بعد از یک ساعت آروم شدی.... بگذریم از اینکه توی جاده برف میومد و هوا بینهایت سرد بود و سفرمون داشت با خطر و دودلی ...
15 دی 1392

بروجرد 25 آبان تا 29 آبان 92

بعد از تولدت که حدود یک ماه اصفهان بودیم دیگه می خواستیم برگردیم تهران خونه خودمون که بابا وحیدی اومد اصفهان دنبالمون که اول واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا رفتیم بروجرد و 4 روز اونجا بودیم و بعد برگشتیم تهران... تا زندگی سه نفره زیبامون رو شروع کنیم چغا-صبح عاشورا ...
5 دی 1392

اصفهان 19 مهر تا 25 آبان

پسرم اولین سفر شما توی 2 هفتگی به اصفهان بود خونه مجردی من. یک ماه و 10 روز خونه بابامنصور اینا موندیم. خیلی خوش گذشت.... اتفاقای خوبی افتاد: شما اونجا بود که تونستی شیر بخوری بردمت آتلیه و توی 28 روزگی ازت عکس گرفتم چند تا مهمونی رفتیم از همه مهمتر دختر دایی و پسر دای نازت رو اولین بار دیدی. سارینا و سامیار نازم که من قدر شما دوستشون دارم: ...
5 دی 1392
1