ختنه آرتامهر جان
۵ دی ماه ۹۵ بود. یه صبح بارونی اما نه خیلی سرد. ساعت ۹ صبح نوبت گرفته بودیم که توی مطب دکتر جلالی فر ختنه بشی پسر نازم. وسایل رو از دیشب جمع کرده بودم و ساعت ۸/۵ آماده ایستاده بودیم تا دایی احسان اومد و موند پیش رادمهر جون که خواب بود و بیدارش نکردیم تا بریم و برگردیم. از لحظه های ختنه اصلا دلم نمیخواد بنویسم. خلاصه کار دکتر تموم شد و داروهاتو گرفتیم آمدیم خونه. دایی خونه بود و خداروشکر رادمهر جونم هنوز بیدار نشده بود. شما دیگه توی خونه خیلی اذیت نبودی و گریه نکردی. تا شب دوبار توی تشت آب گرم و صابون شستیمت و هر سه ساعت پماد آنتی بیوتیک میزدم واست. دایی احسان هم یکی دوساعت پیشمون موند و رفت خونه. باباهم اونروز مرخصی گرفته بود و خونه بود. خلا...