اولین کلماتی که رادمهر متوجه می شه
28 اردیبهشت 1393
((بابا))............. چند روزی همش دارم به بابا اشاره می کنم و می گم بابا. بهش نگاه می کنی و می خندی
((نه!!)).............. هر موقع که می ری سر وساییل خطرناک من و بابا بهت می گیم : نه!!! خودت برمی گردی و به ما نگاه می کنی و دیگه دست نمی زنی... حالا اگه خیلی دوست داشته باشی دوباره دست بزنی می ری به طرفش اما باز با نه روبه رو می شی.... صورت نازت موقع شنیدن ((نه)) خیلی بامزه است. با اون چشمای سیاه ؛ سرتو میذاری روی دستت و بهمون نگاه می کنی. می خندی که ما هم بخندیم. اما ما نمی خندیم و تو بالای سرت علامت تعجب ظاهر می شه.
((پا...... پا بزن......)) وقتی اینو می گیم شروع می کنی به پا زدن. یعنی پاهاتو تند تند تکون می دی
((شیر))........ این کلمه هم که دیگه معروفه... اگه توی بغلم باشی و بخوام بهت بگم شیر می خوری یا نه !؟ بهت می گم: شیر... شیر... شیری...شیری.... حالا اگه دلت بخواد می مونی و می خوری اگه نخوای بخوری اصلا نمی مونی و می خوای فرار کنی.
((ساعت)).... چند روزیه که ساعت رو بهت یاد دادم اگه بریم نزدیک ساعت و بگم ساعت... با اون چشمای نازت بهش نگاه می کنی