رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

واکسن ۲ ماهگی آرتامهر جون

1395/8/29 18:46
نویسنده : سحر
1,912 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ۲۹ آذر ۹۵

امروز موعد واکسن دوماهگی آرتامهرجان بود. برنامه ریزی کردیم که مامان مینا بعد از باشگاه بیاد پیش رادمهر بمونه و باباوحیدم ساعت ۱۱ از شرکت بیاد تا بربم بهداشت و واکسن بزنیم. رادمهر جون طبق معمول همیشه خیلی سخت و با وعده و وعید های بسیار مثل کاغذ رنگی و قیچی و وسایل کاردستی بالاخره راضی شد. اما میدونستم که این خداحافظی از سر اجبار و با بی میلی عواقب خوبی نخواد داشت،چون مطمن بودم که بیقراری خواهد کرد و شاید مامان مینا را اذیت!ااا بهداست شلوغ بود. نیم ساعتی که نشسته بودیم با مامان تماس گرفتم و باراد صحبت کردم . در حال نق زدن و گریه و مامان بیا مامان بیا که راضی شد بمونه تا برگردیم. اما دلم طاقت نیاورد و یک ربع بعد که دوباره زنگ زدم دیدم اوضاع هیلی خرابه و واقعا گریه هولناکی میکنه. این بود که باباوحید راهی خونه شد تا رادمهرو با خودش بیاره. هنوز نوبت ما نشده بود. بعد از یک ربع دیگه بالاخره نوبت به ما رسید و قد و وزن و دور سر پسر نازم رو اندازه زدن و قطره آ د دادن و آماده واکسن شدیم. دل توی دلم نبود. اصلا باباوحید به خاطر این اومده بود که من دل دیدن ندارم و کلا برای تمام واکسنای رادمهر هم بابایی پاهاشو میگرفت و من فقط بعدش بغلش میکردم و سریع شیر میدادم آرومش میکردم. ولی اینبار هر چی چشم انتظار شدم و دنبال وحید جلوی در میگشتم تا بیاد نیومد که نیومد. بالاخره خانم پرستار واکسن آرتارو زد و یه جیییییغ و بعدشم گریه شدید. همون لحظه بابایی و رادمهر اومدن داخل. خلاصه آرتامهرمو شیر دادم و آروم که شد رادمهر رو بردم واسه قد و وزن، آخه خانومه گفت پسر بزرگت رو هم الان بیار برای اندازه گیری جون سه سالش شده و نیوردی. راد اول یه کم ترسید اما قدش رو که میخواست بگیره شعر کتاب می مینی رو واسش خوندم و گفتم الان تو خر گوشه!

خرگوشه رو نیگا کن جحور داره میخنده! دلش میخواد بدونه قدش چقد بلنده! توام بیا جلوتو اندازتو ببینی! رو خطکشم نوشته! بیا دیگه می می نی! دوست نداری بدونی کوتاهی یا بلندی؟ اینم یه حور بازیه. خوشحال میشی میخندی! 

اینو که خوندم رادی ترسش کمتر شدو با آرامش بیشتر ایستاد تا خانم قدشو اندازه بگیره. خلاصه اوندیم بیرون و هنونطوری که قول داده بودم واسه راد کاغذ رنگی و وسایل کاردستی خریدیم و بعدم قطره استامینفون واسه آرتامهر نازم. خلاصه اومدیم خونه و نامان مینا واسمون مرغ پخته بودن. خوردیم و آرتا و راد خوابیدن‌ . قداره عمو نوید اینا امشب بیان خونمون. آرتا هر چند دقیقه بیدار میشه و گریه میکنه. میدونم که جای واکسنش درد میکنه. فدات بشم پسرم که کار دیگه ای از دستم بر نمیاد تا دردت رو کم کنم جز استامینفون و کمپرس سرد. 

اینم آرتامهر نازم بعد از واکسن دو ماهگیش. ایشالا واکسن اول دبیتانت پسر خوشکلم

اینم فردای واکسن

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)