بالاخره رادمهرم مهدکودکی شد
امروز دوم اردیبهشت نود هفت.
رادمهر جون بالاخره بعد از یک سال تلاش برای پشت سر گذاشتن اضطراب جدایی و قدم به قدم جدا شدن و فاصله گرفتن با من و باباش، امروز برای اولین بار مهد موند و من اومدم خونه و یک ساعت بعد رفتم دنبالش.
قربون اون خوشحالیات و ذوق کردنات بشم پسر من که توی مهد خیلی بهت خوش گذشته بود.
فقط از کلاس اومده بودی بیرون و پرسیده بودی مامانم کجاست؟ ازونجایی که بهت قول داده بودم واست لپ لپ بخرم ، بهت گفتن که مامان رفته لپ لپبخره و سریع بر میگرده، بعدش هم طرگرمت کرده بودن و برده بودنت توی کلاس و شماهم فراموش مرده بودی و مشغول بازی شده بودی.
من اومدم خونه و داداش رو خوابوندم و گذاشتمش پیش بابا و اومدم دنبال گل پسرم. وقتی اومدم دنبالت اینقد بهت خوش گذشته بود و هیجان داشتی که لپ لپتو گرفته بودی دستت و به همه خاله ها نشون میدادی.
بعدشم باهم رفتیم بستنی خوردیم و نوشت افزار مورد نیازت واسه مهد رو خریدیم و اومدیم خونه.
شب هم بابایی واست بال کبابی کباب کرد که عاشقشی و یه عالمه خوردیالبته داداشی هم بیکار نمونده بود و با دست چرب و کباب به دست تو کل خونه رژه میرفت
پسر نازم. بالخره مستقل شدی و متوجه شدی که میتونز گلهی از ما به خصوص من بدون نگرانی دور بشی و با دوستات تنها باشی، این یه موفقیت بزرگه. درسته که بعد از یک سال با برنامه ریزی و و قدم به قدم به اینجا رسیدیم اما واقعا ارزشش رو داشت، اینکه با گریه و رنج و ناراحتی از من جدا نشی، ورودت به دنیای بزرگتر رو تبریک میگم عزیز تر از جونم. دنیا قشنگه ، توی این دنیای قشنگ خیلی مواظب خودت و مهربونای کنارت باش.
اولین عکس رادمهر جونم همراه با دوستاش در اولین ساعت به تنهایی در مهد بودن، اون اقا پسر خوشکل سمت راست آدرین جون دوست شماست .
موفق باشی امید زندگیم.
رادمهر جون بالاخره بعد از یک سال تلاش برای پشت سر گذاشتن اضطراب جدایی و قدم به قدم جدا شدن و فاصله گرفتن با من و باباش، امروز برای اولین بار مهد موند و من اومدم خونه و یک ساعت بعد رفتم دنبالش.
قربون اون خوشحالیات و ذوق کردنات بشم پسر من که توی مهد خیلی بهت خوش گذشته بود.
فقط از کلاس اومده بودی بیرون و پرسیده بودی مامانم کجاست؟ ازونجایی که بهت قول داده بودم واست لپ لپ بخرم ، بهت گفتن که مامان رفته لپ لپبخره و سریع بر میگرده، بعدش هم طرگرمت کرده بودن و برده بودنت توی کلاس و شماهم فراموش مرده بودی و مشغول بازی شده بودی.
من اومدم خونه و داداش رو خوابوندم و گذاشتمش پیش بابا و اومدم دنبال گل پسرم. وقتی اومدم دنبالت اینقد بهت خوش گذشته بود و هیجان داشتی که لپ لپتو گرفته بودی دستت و به همه خاله ها نشون میدادی.
بعدشم باهم رفتیم بستنی خوردیم و نوشت افزار مورد نیازت واسه مهد رو خریدیم و اومدیم خونه.
شب هم بابایی واست بال کبابی کباب کرد که عاشقشی و یه عالمه خوردیالبته داداشی هم بیکار نمونده بود و با دست چرب و کباب به دست تو کل خونه رژه میرفت
پسر نازم. بالخره مستقل شدی و متوجه شدی که میتونز گلهی از ما به خصوص من بدون نگرانی دور بشی و با دوستات تنها باشی، این یه موفقیت بزرگه. درسته که بعد از یک سال با برنامه ریزی و و قدم به قدم به اینجا رسیدیم اما واقعا ارزشش رو داشت، اینکه با گریه و رنج و ناراحتی از من جدا نشی، ورودت به دنیای بزرگتر رو تبریک میگم عزیز تر از جونم. دنیا قشنگه ، توی این دنیای قشنگ خیلی مواظب خودت و مهربونای کنارت باش.
اولین عکس رادمهر جونم همراه با دوستاش در اولین ساعت به تنهایی در مهد بودن، اون اقا پسر خوشکل سمت راست آدرین جون دوست شماست .
موفق باشی امید زندگیم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی