رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

شیر مامانشو بخوره پسرم!

1392/9/27 2:57
نویسنده : سحر
7,088 بازدید
اشتراک گذاری

٢ آدر 1392

از آخرین باری که از سینه خاله آذر شیر خوردی دیگه همش با سرنگ و محافظ سینه و قاشق بهت شیر میدادم. هیچ وقت یادم نمی ره!!!!! سختی اون روزا .... احساس بد بی کفایتی! سینه های دردناک و گریه کردن های شما و سینه نگرفتن هات!

راهنمایی های کسایی که تجربه داشتن!!! نصیحت هاشون که حال من رو بدتر می کرد:

--- نباید بهش شیشه میدادی ..... دیگه به شیشه عادت کرده .... سینه ات رو نمگیره! راحت طلب شده.

--- بذار اینقدر از گرسنگی گریه کنه تا بالاخره مجبور شه سینه ات رو بگیره!!!

--- ولش کن دیگه بهش شیر خشک بده!!!

--- مزه شیرت بده دوست نداره ... شیر خشک رو بهتر دوست داره!!!

متنفر بودم از این جمله هایی که همیشه تکرار می شد. اما پسر نازم تصمیم گرفتم که هر طور شده با تمام وجودم تلاش کنم که شما از این نعمت خدادادی که من هم ازش بی نصیب نبودم بتونی استفاده کنی.... واسم مهم بود که موقع شیردادن توی بغلم باشی ..... بوی من رو احساس کنی . من گرمای نفس شمارو..... آرزوی من توی اون روزا این بود. از خدا می خواستم که این نعمت رو به شما ببخشه و کمکت کنه ن=تا بتونی.... و به من کمک کنه تا خودم و نبازم!!!! و همین ظور هم شد!

خلاصه اینکه این پروژه شیر از سینه من نخوردن شما دقیقا 22 روز طول کشید!!!! روزای پر غصه! روزای دوری من و شما از نظر روحی! روزای شیر خشک درست کردن! روزای همراه با حسرت! روزایی که سینه من شیر داشت اما وقتی شما رو زیر سینه میذاشتم که بخوری جیغ می کشیدی و می خواستی از بغلم بپری بیرون......... هر روز یه آزمایش جدید .... یه راه جدید.... یه امید که از اول صبح جون می گرفت و عصر ها با دادن شیشه شیر به شما و تسلیم شدن من می مرد!!!

از صبح با محافظ سینه به شما شیر دادن و کلنجار رفتن من با شما.... سیر نشدن شما.... گریه بی امان شما و تسلیم شدن من!!!!!!!!!!

دوشیدن شیر.... ریختن اون توی شیشه و خوردن اون توسط شما همراه با اشک چشم من! که پسرم.... شیشه شیر از آغوش گرم من خوشایند تره!!!

خلاصه این سختی ها 25 روز ادامه داشت تا بالاخره به بعد از ظهر جمعه دلگیر اصفهان خدا خواست و تلاش های بی امون من تبدیل شد به قشنگ ترین لجظه زندگی من ... البته بعد از لجظه تولد شما!

داشتی با محافظ سینه شیر می خوردی!!!! آروم از دهنت درش اوردم و سینه ام رو گذاشتم توی دهنت!!!! در کمال ناباوری من!!!!!!!!! شروع کردی به مکیدن.... اشک توی چشمام جمع شدو خدارو از ته دل شکر کردم! مامان مینا رو بیدار کردم و اون هم ازت فیلم گرفت . هیچ و قت یادم نمیره که با خوردن اون شیر سیر شدی و آروم خوابیدی!!!!!

احساس وصف ناشدنی غرور من!!! انگار که دشوارترین کار دنیا رو انجام دادم.....و آرامش شما بعد از خوردن اون شیر! که پیشکش ناقابلی بود در ازای همه احساس ناب مادر بودنی که شما به من دادی!!

ساعا 3 بعد از ظهر بود شما تا ساعت 5 خوابیدی!!! من به ناهید تلفن کردم که اون هم مشکل من رو داشت.... بهش امیدواری دادم . گفتم که شما از سینه من شیر خوردی و اون هم نباید ناامید بشه!

ساعت 5 از خواب بیدار شدی و به قول خودم بعد از refresh شده بودی و یادت رفته بود که از سینه شیر خوردی!!! دوباره گریه و نگرفتن سینه و آخر سر دست به دامن محافظ سینه شدن!!!! اما من ناراحت نبودم. می دونستم که باید بهت زمان بدم ...... درکت میکردم. حتی خودم هم به تمرکز احتیاج داشتم. می دونستم که باید با یه حالت خاص سینه رو توی دهنت بذارم مثل همون دفعه قبل! باید یاد می گرفتم . باید با هم مچ می شدیم.....

ساعت 9 دویاره بیدار شدی..... اینبار با خونسردی امتحان کردم..... گرفتی !!!!!! دوباره احساس غرور!

از اون روز که 26 مهر 1392 بود دیگه هر بار که گرسنه میشدی سینه خودم رو بهت میدادم شروع به خوردن می کردی اما چون شیر نداشت گاهی تا 3 ساعت به طور مداوم می خوردی و میخوردی و می خوردی!!! اوایل نمی دونستم که دلیل این کار چیه؟؟؟ خیلی خسته می شدم. شما فقط سینه توی دهنت بود و نقش پستونک رو ایفا می کرد . در  حال خوردن خوابت می برد اما بازم رها نمی کردی! خودم از دهنت بیرون میاودم( بعد از یک ساعت) اما بیدار می شدی و دوباره گریه می کردی. به چند نفر تلفن کردم و ازشون پرسیدم اما کسی جوابی نداشت! می دونی مامان. همیشه مامانا دکتر بچه هاشونن. من خودم می دونستم که مشکل از کجا بود؟ شیر کم بود و توی چند تا میک اول تموم میشد! بقیه دیگه فقط تلاش بی نتیجه شما بود که بازم بعد از گذشت چند ساعت بازم به شیر خشک و شیشه ختم می شد. اما من دیگه ناراحت نبودم! چون شما من رو شناخته بودی! ضمیر نا خود آگاهت بیدار شده بود و غریزه مکیدنت هشیار! و من می دونستم که تا چند روز دیگه از لذت شیر طبیعی خوردن دست نمی کشی و من مجبور به تهیه شیر خشک واست نیستم.

خلاصه این تلاش حدود یک ماه ادامه داشت تا اینکه شیر من زیاد شد و دیگه فقط یک بار اونم ساعت 10 شب به این خاطر که سیر بشی و راحت بخوابی بهت شیر خشک می دادم. الان هم که دیگه شکر خدا اصلا نیازی به شیر خشک نیست!

هر بار که گرسنه می شی و بغلت می کنم تا بهت شیر بدم اول خدارو شکر می کنم و بعد شروع می کنم به شیر دادن تو! شاید این قضیه واسه خیلی از مادر ها بی اهمیت باشه . اما من قدر این لذت رو می دونم گلم. چون واسش از صمیم قلب و تمام وجود جنگیدم! می دونستم که اگه الان جا بزنم دیگه هیچ وقت لذت در آغوش گرفتن شما و درک گرمایی وجودت موقع شیر خوردن رو احساس نمی کنم.

ببخش اگه اون 22 روز اذیت شدی! گاهی چند ساعت گرسنه می موندی! گاهی شیشه ات رو نمی جوشوندم! گاهی شیرت غلیظ یا رقیق می شد! گاهی آب جوشیده ات سرد بود! ولی همه اینا گذشت و شما به من افتخار دادی تا من طعم ناوصف شدنی مادر شدن رو بچشم!

دوست دارم گلکم . امیدوارم تا 2 سال پیاپی بتونم بهت شیر بدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)