رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

واکسن 2 ماهگی

1392/9/27 3:16
نویسنده : سحر
189 بازدید
اشتراک گذاری

١٩ آذر 1392

نازکم با یک روز تاخیر روز 5 آذر 92 با بابا وحیدی رفتیم واسه واکسن زدن شما. نمیخوام اون لحظه رو یادم بیاد. بیدار بودی. خانومه بهداشت اول واکس پای چپت رو زد که شروع کردی به گریه کردن اما چند لحظه بعد آروم شدی اما خانومه دوباره واسه پای راستت واکس زد که فکر کنم اون خیلی درد داشت. الهی بمیرم بلند بلند گریه کردی که یک لحظه ریسه رفتی که به محض اینکه توی صورتت فوت کردم نفست جا اومد. بابایی پاهات رو گرفته بود و جای واکسن هارو ماساژ میداد. وقتی خانومه رفت بلندت کردم و سینه ام رو توی دهنت گذاشتم. آروم شدی ..... چند دقیقه خوردی و بعدش خوابت برد.برگشتیم خونه..... تا ساعت 12 آروم بودی اما وقتی بیدار شدی پاهات رو حرکت دادی و از درد به گریه افتادی.... من سریع پاهات رو با یه شال بستم تا حرکتشون ندی.... نیم ساعت بیقراری کردی .... بعدش قطره استامینفون رو بهت دادم و شیر خوردی و خوابیدی.... خلاصه تا شب تبت رو اندازه گرفتم . بالاترین حد 37.3 بود که اون موقع دست و صورتت رو شستم و نذاشتم بیشتر بشه تبت. فردا صبح هم که دیگه تب نداشتی .

فرشته کوچولوی من روز سختی بود. دل من و بابایی واست کباب شد وقتی گریه می کردی.اما چاره ای نیست دیگه. به خاطر سلامتییت واجبه.

قبل از رفتن واسه واکسن:

بعد از واکسن با خوردن استامینفون خوابیدی. اما 2 ساعت بعد بیدار شدی و پاهاتو حرکت دادی یه جوری گریه کردی که چونه ات می لرزید! این اولین بار بود که از شدت گریه به هق هق افتادی و چونه ات می لرزید! فدای اون چشمای درد کشیده ات بشم.

راستی فرداش رفتیم خونه آیهان. اونم همن روز واکسن زده بود و حال دیروز شمارو داشت. اولین دوست زندگیت رو اولین بار اونجا دیدی.

رادمهر و آیهان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)