رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

واکسن 6 ماهگی

1393/2/26 2:20
نویسنده : سحر
1,545 بازدید
اشتراک گذاری

26 اردیبهشت 1393

این مطلب هم باز با تاخیر نوشتم پسرم.

روز 6 فروردین 93 بود که بروجرد بودیم و شما واکسن شش ماهگی داشتی. با بابا وحید رفتیم بهداشت. ساعت 10 صبح بود. من دیگه لباسای شما رو عوض نکردم تا وقتی که واکسن زدی و اومدیم خونه نخوام لباسات رو در بیارم و لباس راحتی بپوشونم تا یه موقع پاهات اذیت نشه.

بهداشت خیلی خلوت بود و یه خانم پیر که زیادم مهربون نبود واکسن شما رو زد. بابایی داشت داشت با شما صحبت می کرد و شما می خندیدی که یک دفه صدای جیغت بلند شد. من پشت سر بابا ایستاده بودم و نمی دیدمت. بابا بلندت کرد و قربون صدقه ات رفت تا آروم شدی... اما یکی دیگه هم داشتی! اینبار من بالای سرت ایستاده بودم و بابایی پات رو گرفته بود. وقتی خانومه داشت واکسنتو میزد جیغ کشیدی و داشتی پات رو از دست بابایی می کشیدی بیرون و ای واییییییییییییییییی................. الان که اون لحظه رو یادم میاد بازم بغض گلوم رو می گیره مامانی. آخه خانومه هم زیادی طولانیش کرد. بهداشت خودمون سریع تمومش می کرد. با بغض توی گلوم و اشک توی چشمام بغلت کردم و بدون اینکه شلوارتو بپوشونم سریع آوردمت بیرون و بهت شیر دادم... فدات بشم که شیر خوردنت با بغض بود و هق هق... چند قطره ای که خودی آروم شدی و لباست رو پوشوندیم و اومدیم خونه. دیگه خدارو شکر هیچ دردی نداشتی. فقط نصف شب یه مقداری تب کردی که اونم با خوردن استامینفون و یه کمی مرطوب کردن صورتت پایین اومد.

توی ماشین جلوی در بهداشت:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)