رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها 20 اردیبهشت 93

1393/2/26 2:31
نویسنده : سحر
322 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازم ..

این روزا هر چی از شیرین کاری هات بگم کم گفتم..... دیگه شدی یه فرشته شیرین و دوست داشتنی تمام عیار.

این روزا دیگه کامل سینه خیز می ری و هر چیزی رو که بخوای به دست میاری.... حتی دیشب دیدم داری سعی می کنی از پله آشپزخونه بیای بالا.

این روزا هنوزم عاشق انواع سیمی... سیم تلفن.. شارژر موبایل.. سیم تلویزیون.... شارژر لپ تاپ. و هر جایی که ببینیشون سریع می ری سراغش . حتی اینجا:

4 شب پیش که بدخواب شده بودی و ساعت 1 نیمه شب داشتی توی تختت شیطونی می کردی. با دستم تند تند زدم روی لبات و آواز خوندند ریتمیک شد.... اولش با تعجب نگاه کردی.. بعد روی لبای خودم زدم و تکرار کردم تا یاد بگیری.... بعد از چند با تکرار دوباره زدم روی لبای شما.. و شما شروع کردی به آواز خوندن..آآآآآآآآآآآآآ... دیگه از اون روز تفریح من و بابا جان شده همین.... به محض اینکه روی لبات می زنیم با اون صدای ناز و دوست داشتنی ... و گاهی و دورگه واسمون می خونی: آآآآآآآآ

عزیز دلم همین الان که داشتم این مطلب رو می نوشتم دیدم خودت داری با پشت دستت می زنی روی دهنت و می گی  : آآآآآآآآ............ عاشقتم رادمهر.... وقتی می بینم که داری بزرگ می شی .. مستقل می شی... خودت اختیار داری و تصمیم می گیری..... عاشقتم

عزیز دلم چند شبه که وقتی می بینی که داریم می ریم توی تختت واسه خواب شروع می کنی به بیقراری کردن. اول یه کم شیر می خوری بعدش شروع می کنی به چرخ زدن و با سینه خیز همه جا رفتن.... از روی تخت خودت میای روی تخت ما.... پتو رو توی دهنت می کنی .... می ری زیر بالش ها.... می ری لبه تخت و آویزون می شی.. وقتی میارمت پیش خودم تا بهت شیر بدم و بخوابی دوباره ،شروع می کنی به الکی گریه کردن. به محض اینکه بلندت کنم و خیالت راحت بشه که از خواب خبری نیست می خندی و می ری پیش بابات..... خلاصه یک ساعتی با هم کلنجار می ریم تا بالاخره خوابت می بره. اونم به یه روش جدید که تازه ابداعش کردی : دوست داری من دراز بکشم و شما بیای روی سینه من بخوابی.... وقتی خوابت برد یا چشمات گرم شد من میذارمت روی تشکت.. نمی دونم چرا از این مدل خوابیدن خوشت اومده.... من همش نگرانم که در حال شیر خوردن هستی به معدت  فشار بیاد و درد بگیره... اما مثل اینکه راحتی. من که عاشق این حرکتت شدم مامانی. 

این روزا دیگه دارم باهات. تمرین می کنم که چهاردست و پا بری... زیر شکمت رو می گیرم و از زمین بلندت می کنم.. شما هم با دستات درست جلو می ری اما به جای اینکه پاهات رو یکی یکی جلو بذاری ، پشت سر هم می پری..... اینم یکی از اون کارای رادمهریه!!!!!!!پریدن به روش چهار دست و پا!

این روزا دیگه می دونی که دقیقا شیر از کجا می یاد!!!!!!!!!!!!! هر موقع که گرسنه باشی و بغلم باشی خودت از روی لباس می ری سراغ منبع تغذیه و شروع می کنی به تلاش برای خوردن... با دستت هم دنبالش می گردی... چند بار سعی می کنی و من در طول این مدت دارم از ذوق کردن واست میمیرم.... وقتی دیگه پیداش کردی رویایی ترین و آرامبخش ترین کار دنیا شروع می شه : شیر خوردن شما.

این روزا با روروئک به همه جا سر می کشی.... یکی از فیوریتات اینه که میای زیر میز و اگه سیم مودم دم دستت باشه می کشی و میندازیش زمین.یا اینکه اگه در دستشویی باز باشه می ری جلوی در و چندین دیقه با تعجب به داخل دستشویی نگاه می کنی.( کاش می دونستم چرا اینقدر دستشویی واست جذابه)

این روزا سینه خیز به همه جای خونه سرک می کشی و هر گونه آشغالی که باشه و برمی داری و می ذاری توی دهنت.... درش میاری ... با دقت بهش نگاه می کنی.... می دی به دست دیگه ات.... و دوباره می ذاریش توی دهنت:

این شبا گاهی با بابایی می ریم پیاده رو:

این روزا وقتی که کسی خونمون باشه و بخواد بره و خداحافظی می کنه . وقتی میریم دم در بدرقه اش. شما هم می خوای باهاش بری. و وقتی که مهمونمون رفت و ما میایم داخل شما می زنی زیر گریه و دسته درو می گیری و می خوای بری بیرون.... دَدَری شدی پسر گلم؟؟؟؟؟

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)