رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

29 ماهگی به روایت تصویر

1395/3/15 11:20
نویسنده : سحر
2,837 بازدید
اشتراک گذاری

روزای خوب آبان ماه 94 . اصفهان در کنار برادرزاده های دوست داشتنیم که شما هم عاشقشون هستی

قرار ملاقات با دوستان قدیمی دانشگاه علامه مجلسی

شب یلدا. خونه عمو نوید

عزیز دلم یه روزی که از صبح تا 11 شب نخوابیده بودی. عصر هم خونه خاله فرشته بودیم. اومدی نشستی جلوی در اشپزخونه. منن داشتم ظرف می شستم. بعد از چند دیقه برگشتم و بهت نگاه کردم. و این صحنه!! خودت خوابت برده بود. همه کس من این اولین باری بود که خودت به تنهایی و بدون اینکه بغل من باشی به خواب رفتی

اون شب تلویزیون داشت مسابقات اسکی و پرش روی برف نشون میداد. شما گفتی منم از این عینکها دارم. رفتی از اتاق عینک شنای بابایی رو اوردی و زدی به چشمت و مثل اونا شروع کردی به دویدن و پریدن.

فدای خلاقیتت بشم مامانی. اون شب روفرشی رو به این حالت جمع کردی و گفتی : گلابی درست کردم!!

آقاجون اومده بود خونمون و شب که میخواست بخوابه شما سریع رفتی توی رختخوابش دراز کشیدی و گفتی میخوام تو بغل اقاجون بخوابم. خلاصه نیم ساعتی با اقاجون بازی کردی که دیگه رضایت دادی بیای بیرون از اتاق تا اقاجون بخوابن. صبح هم که از خواب بیدارشدی اولین چیزی که پرسیدی این بود که آقاجون کجاست.

خیلی خوشحالم که شما هم مثل من آقاجون رو خیلی دوست داری. البته آقاجون به معنای واقعی فرشته است. من به معنای واقعی عاشقشم و این علاقه بعد از از دست دادن بابا منصور برام بیشتر شده چون جای خالی پدر رو برام پر کردن. امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشن.

یکی از روزای غمناک بهمن 94 که به خاطر بیماری مامان مینا اصفهان بودیم

یکی دیگه از هممون روزای غمناک

یه روز شاد آذر ماه 94 . اصفهان. سی سه پل... یکی از معدود دفعاتی که فقط به خاطر سفر و تفریح به اصفهان اومدیم و نه به خاطر بیماری مامان و بابابزرگت... دوهفته ای که اونجا بودیم واقعا خوش گزشت. با ماما ن مینا و دایی و بچه هاش

یه روز آذر ماهی.... دیدم خودت دستگاه فشار بابامنصور رو آوردی و بستی به دستت و دکمه اش رو زدی و خیلی ریلکس نشتستی تا باد بشه و قشارت رو نشون بده. انگار که صد ساله اینکاره ای.... اعتماد به نفست خیلی باحال بود

آخرین روزی که خاله پگاه و کیان جون قبل از اسباب کشیشون از همسایگی ما اومدن خونمون..

از دیماه 94 دیگه کامل از پوشک گرفته شدی. عشق من بهت گفتم بیا بشین تا آخرین عکسات با پوشک رو ازت بگیرم... که اومدی و لباس پوشیدی و این ژست ها رو از خودت اجرا کردی و منم ازت عکس گرفتم.

 

چند تا عکس آتلیه ای . دیماه 94. این عکسارو حتما روتوش و چاپ میکنم زندگیم.

چهارشنبه سوری 94. پشت بام خونه شاهد شرقی.

من داشتم توی اشپزخونه از هاون استفاده میکردم که وقتی کارم تموم شد اومدی ازم گرفتی و بردیش. بعد از چند دیقه اومدی گفتی :مامانی قارچ درست کردم. اومدم و با این صحنه روبه روشدم.. عاشق این خلاقیت تصویریتم گلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

لوله و اتصالات پلي اتيلن
20 خرداد 95 14:39
خيلي مطالب خوبي تو سايتتون داريد