33 ماهگی پسرم به روایت تصویر
کباب سرای چاشنی.... چند باری رفتیم شهریار و کباب سرای چاشنی... بر خلاف انتظارم شما از کبابا خیلی خوشت اومده بود و حدود دوتا کباب خودت به تنهایی خوردی!
یه روز خوب با خاله فرشته و آیهان که بعد از پارک رفتیم جیگرکی... خیلی اونجا هردوتاتون شیطونی کردین! وقتی هم که ما اومدیم بیرون که بریم دیدیم شما دوتا کفشاتونو در اوردین و جفت کردین و گزاشتین جلوی پاتون و نشستین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این صحنه واقعا خیلی خاطره انگیز و پر از انرژی و حس خوب سادگی و بچگی بود.. الهی من فدای هر دوتاتون بشم
عشقم رفتی روی چهارپایه ایستادی و گفتی من شییییییییییییییییر بزرگ و خطرناکم!!!!! دندونای تیزی دارم! و مارو می ترسوندی
واسه اولین بار خودت کاغذ رو قیچی کردی..... وقتی تموم شد گفتی : ماما ن کبوتر درست کردم.
یه شب خوب : تولد بابایی. 29 اردیبهشت 95. که هانا و مامان باباش اومدن خونمون و شما با هانا خیلی بازی کردی.و بهت خوش گزشت