فرشته دوم زندگیم ..خوش اومدی!

امروز 12 تیر 1395

این پست رو با چند ماه تاخیر میذارم.....توی این چند ماه هم اینکه فرصت نشد بنویسم هم اینکه میخواستم مطالب عقب افتاده رادمهرم رو تموم کنم تا زمان مناسب ، که فکر میکنم زمانش الان رسید

پسر نازم الان حدود 6 ماهه که زیاد خوشحال نیستم یعنی دقیقا از اول بهمن 95 که باز حال روحی مامان مینا بد شد و هنوزم که هنوزه خوب نشده و الان بیمارستانه. به خاطر همین اصلا دل دماغ نداشتم که بیام اینجا و برات از معجزه دوم زندگیمون یعنی داداشت بنویسم. اما الان فکر میکنم دیگه وقتش رسیده. دوست داشتم این پست به این مهمی و زیبایی رو زمانی بنویسم واست که حالم خیلی عالی بود و خوشحال بودم. اما می بینم که هر چی می گذره بهتر نمی شم. پس بزار الان پست رو کامل کنم چون ممکنه بعدا فرصتش پیش نیاد...

تقریبا اواخر یعنی 25 حدودا دی ماه بود که دایی احسان زنگ زد و گفت حال مامان مینا بد شده. من همون شب بلیط گرفتم و همراه شما راه افتادیم به سمت اصفهان.... نمی خوام از اون روزا بنویسم چون چیزی جز احساس و خاطرات بد و روزای پر استرس و سیاه نیود.... خلاصه اینکه روز پنجم بهمن 95 بود که بی بی چگ گرفتم و تست کردم و در کمال ناباوری جواب مثبت شد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و از اون لحظه فهمیدم که خدا دوباره مارو مورد رحمت خودش قرار داده و داره یه فرشته کوچولوی دیگه رو بهمون هدیه میده! برای بابا وحید عکس چگ بیبی رو فرستادم و نوشتم که باردارم.... چند دیقه بعد تماس گرفت و با ناباوری می پرسید دارم جدی می گم یا باهاش دارم شوخی می کنم!! خلاصه زمانی که فهمید دارم جدی می گم کلی خوشحال شد و تبریک گقت و گفت که یکی دیگه عین رادمهر خدا داره بهمون میده...... 

خلاصه اینکه پسر نازم داری تا کمتر از سه ماه دیگه داداش می شی! من امروز 27 هفته و 4 روزم هستش و تاریخ زایمان رو اگه مشکلی پیش نیاد میذارم واسه 29 یا 30 شهریور....

بهت تبریک میگم رادمهر نازم. امیدوارم اجازه بدی که از این به بعد این وبلاگ دفتر خاطرات هر دوتاتون باشه... می خوام از روز اول به دنیا اومدن داداشت که خیلی دلم میخواد اسمشو بزارم آرتامهر ، شما دوتا یاور و تکیه گاه هم باشین. هیچ لحظه ای همدیگه رو تنها نزارین..... و همیشه دستاتون تو دستای هم باشه!

آرتامهرم!!!!!!!!!! دومین معجزه زیبای زندگیم!!!!!!! این عکس اوولین لبخند قشنگته پسرم.... خوش اومدی!