رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

همینجوری!!!!!!! بی موضوع........

1392/12/2 0:33
نویسنده : سحر
508 بازدید
اشتراک گذاری

٢ اسفند 92

پسرکم خیلی وقته که نیومدم وبلگت رو به روز کنم.... پس با شرح کامل نمیتونم بگم که چه اتفاقایی افتاد این چند وقته! ببخشید دیگه اما با چند تا عکس و نوشته های یک خطی خاطرات این ماه رو می نویسم واست:

با عمه و عمو (شوهر عمه) رفتیم پاساژ گردی که این شلوار رو واست خریدم... تی شرتت هم فرداش با بابایی واست خریدم.... کفشت هم روی سیسمونیت مامان مینا زحمت کشیده بود. ماه شدی پسرم!!

اینم پشت لباسات.. نخندی ها!!! آخه پشت لباست هم خوشگل بود عکس گذاشتم یادگاری داشته باشی.

دو هفته پیش دیدیم که آب لوله ها همش سرد و گرم می شه و بعد ازیک روز کلا سرد شد به طوری که من شما رو بردم حمام وقتی اومدم موهات رو بشورم آب یخ شد. منم لباسات رو پوشوندم و اومدیم از حمام بیرون. بابا ساعت 7 عصر با نمایندگی پکیج تماس گرفتن و ایشون هم تشریف آوردن و برد پکیج رو سوزوندن و فرمودن که امشب نمی شه کاری کرد و فردا صبح تشریف میارن!!! حالا اون شب چه شبیه؟؟؟ دو روزه که داره برف میاد و اخبار اعلام کرد که امشب سردترین شب تهران در چند سال اخیره!!!!!! و ما موندیم و یه سامانه بینهایت سرد که به اپارتمان ما هجوم حاصل فرموند.... اون شب به طوری سرد بود که همسایه ها که شوفاژهاشون درست کار می کرد توی اتاق هاشون هیتر برقی گذاشته بودن تا گرم بشن! ون وقت ما .....

با چند تا از دوستان و همسایه ها تماس گرفتم(12 شب) که لطف کنن و هیتر به ما قرض بدن که بنده های خدا هیچ کدوم نداشتن!!!!!!!!!! این بود که چند تا لباس و شلوار و جوراب و کلاه و کاپشن تن شما کردم و مجبور شدیم که سه تایی زیر لحاف بخوابیم!!!!!! خیلییییییییییییییی سرد بوود! از دیوار اتاق خواب هوای سرد عبور می کرد و دقیقا مثل باد به صورت شما می خورد!! من همش سعی می کردم بیدار باشم و لحاف رو روی صورت شما بگیرم تا هوای سرد به صورتت نخوره و هم اینکه اکسیژن داشته باشی و تنفست دچار مشکل نشه!!!شب بدی بود ولی خاطره ساخت دیگه!! صبح هم آقاهه اومد و پکیج رو تعمیر کرد!

عمو نوید یک شب اومد خونمون و شما اولش که رفتی بغلش کلی گریه کردی اما بعد دیگه آشنا شدی و از بغلش پایین نمی اومدی... ایشون هم همش شما رو توی بغلش نگه داشته بود... فقط یک بار اومدی شیر خوردی دوباره رفتی.... از بس که بازی کرده بودی و بپر بپر کرده بودی ساعت 10 که آوردمت واسه خوابیدن برعکس همیشه که می خوای بیدار بمونی و بری بیرون..... شیر خوردی و ببخشید غش فرمودین. اینطوری:

عمه ساحل می گفت آخه مگه میشه این لپا و لبارو نخورد؟؟؟؟!!!!!!!

(آخه من چند بار تذکر دادم که لبای شمارو ماچ آبدار نکنن!!!!!!!!!!!!!!)))

بالاخره تونستم از خنده توی خوابت عکس بگیرم..... هزار بار سعی کردم اما نمی شد!!!!! همیشه گوشیم پیشم بود تا این لحظه رو شکار کنم.... بعد از تلاش 4 ماه ... بالاخره تونستم این عکس ناز رو بگیرم که عمه هم گذاشتتش بک گراند گوشیش.

فدای این ژست خوابیدنت بشم من.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عاطفه مامان ستیا
2 اسفند 92 21:00
چه لباس خوشتلیییییی چه کفش نازییییییمبارکت باشه رادمهر جونوای اون عکسش در اون شب سررررررد چه خوشمله چه ملوسکی شده