رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها دیماه 96

1396/10/30 1:45
نویسنده : سحر
264 بازدید
اشتراک گذاری

29 دیماه 96
حال و هوای این روزای ما خداروصد هزار مرتبه شکر خوبه خوبه. آرتامهر حسابی شیطون و خوشمزه شده... عاشق رادمهر جونه و حسابی داره خودشو توی دل من و باباش و داداشش جا میکنه.
الان که دارم این متن رو مینویسم آرتامهر امروز دیگه 16 ماهش تموم میشه و رادمهر نازم چهار سال و چهار ماهش تموم میشه.
هزاران مرتبه تشکر از خدای مهربون برای این دو تا فرشته سالم و دوست داشتنی کمه.
صبحا تقریبا همزمان باهم بیدار میشن. راومهر جون مستقیم میره سراغ جعبه دایناسوراش که عاشقشونه. تمام سرگرمیهاش در محدوده دایناسرها خلاصه میشه. عروسکا و لگو های دایناسور... دفتر نقاشی و کتاب رنگ امیزی دایناسوری.... دانلود عکسای دایناسورها و استخوناشون با گوشی من و باباش و خلاصه هر چیزی مه شبیه دایناسور باشه میشه به قول خودش"اسباب بازی مورد علاقه اش" و بازم به قول خودش میبره و اونارو میگذاره داخل "دهن مبل".
حالا وای به حال آرتامهر اگه بخواد بهداین حریم شخصی دست درازی کنه... رادمهر با یه جیغ بللللللند و بنفش از پشت سرش سر میرسه و از پشت دستاشو حلقه میکنه دور کمر آرتامهر و محکم نگه اش میداره تا دست به اسباب بازیهاش نزنه.
ارتامهرم
که این وسط با نق نق و یه گریه الکی میاد سمت من و دستمو میگیره و کشون کشون میبره میکشه نزدیک اسباب بازیها، شاید من از پس داداشش بر بیام و اونارو بگیرم و بهش بدم!
بعدش که دیکه من باید یه فکر تازه بکنم و آرتامهرو سرگرم کنم تا این نزاع به پایان برسه و آرامش برقرار بشه و بتونم صبحانه رو آماده کنم. اینه که up,up,up......down,down,down
کلا ارتامهرو از اون فضا پرتاب میکنه توی فضای سی دی مورد علاقه اش.... که خودش با من میخونه: آپ آپ آپ... داپ ، داپ ،دااااااااپ
خلاصه سی دی روشن میشه و ما مشغول خوردن صبحانه میشیم.
راومهر جون این روزا دو روز در هفته کلاس زبان میره و یک روز در هفته کلاس موسیقی.
روزایی که میریم کلاس هم از لحظه لباس پوشیدن تا رفتن و نشستن بچه ها روی صندلیهاشون و رسیدن به کلاس و بعدم ایستادن ومنتظر بودن دم در کلاسها تا رادمهر برگرده و بعدشم برگشتن و در کل مسیر گریه آرتامهر مه خوابش گرفته ..... همه و همه..... یک پروژه سخخخخخخت اما شیرینه!
بعد از ظهرهاهم که آرتامهر حون میخوابه و من رادمهر وقتمون به خوردن نهار و حل ورک بوکهای رادمهر و تمرین موسیقی با رادمهر جان و یک سری کارای شخصی خودم میشه و البته کارتن دیدن و بازی کردن اقا رادمهر !
با بیدار شدن ارتامهر انگار زندگی دوباره حریان پیدا میکنه... سر و صداهای مختلف... صدای دویدن بچه ها.... گریه ها ارتامهر.... جیغ کشیدنای رادمهر ...موسیقی و آهنگهایی که گذاشته میشه تا ارتامهر جان برقصه و سرگرم بشه و.. و... و!
عصرونه خوردن بچه ها... اماده مردن شام... کارای عقب افتاده همه روی دور تند انجام میشه تا بابای فسقلیا بیاد خونه. و از اونجا تا یکی دوساعت بچه ها باباباشون بازی میکنن و برنامه صرف شام و جمع و جور کردن و نقداری دیدن تلویزیون و بعد هم یه مقدعر بازی و سرگرم کردن بچه ها توسط اینجانب تا باباباشون بتونه ساز تمرین کنه. و آخر شب هم نوبت یه چای گرم و شیرین میرسه و کم کم پروژه مسواک و تعویض لباس و قصه و دیگه خوااااااب شیرین و لذتبخش.
این روزا برنامه روزانه امون تقریبا اینجوریه.. البته تنوع هایی هم اعمال شد مثل زلزله..... و الودگی هوا هم که تقریبا از اول زمستون یکسره موجود بود. و البته دو دوره سرماخوردگی از اول پاییز که سه نفری پشت سر گذاشتیم.
این روزا رو دوست دارم چون دل هر چهارتامون خوشه. خدایا شکرت. لطفا به همه سلامتی بده. این نعمت بزرگ که خیلیا از داشتنش بی نصیبن و هر روز زندگی واسشون درد اوره. بهد از سلامتی به همه یه دل خوش بده تا بتونن بقیه مشکلات زندگیشون رو تحمل کنن و بازم بتونن لبخند بزنن.


پسرای گلم خیلی دوستتون دارم و اگه عمرم قد بده بازم واستون مینویسم.
ساعت 1:44 صبح. رادمهر هنوز بیداره و داره قصه گوش میکنه. چون بعد از ظهر تا ساعت 7 غروب خوابیده.

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان سيد امير علي و سيد امير حسينمامان سيد امير علي و سيد امير حسين
2 بهمن 96 10:42
سلام .بسيار عالي .هميشه شاد باشين