رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها 2 اسفند 92

1392/12/2 2:43
نویسنده : سحر
242 بازدید
اشتراک گذاری

٢ اسفند 92

پسر نازم...داری بزرگ می شی!!!!!!نه یواش یواش نه!!!!به سرعت گذر لحظه های طلایی عمر من! نگاهت که میکنم باور نمی کنم 4 ماه و 28 روز پیش اینقدر ظریف و آهسته بودی که واسه در آغوش کشیدن و بوسیدنت هم وجدانم در عذاب بود......... قد میکشی!!!!!!! رشد می کنی! زیباتر میشی.... و چشمات!!!! وای نمی تونم از چشمات بگم پسرم! انگار که خدا زیبایی همه دنیارو با اون مداد قهوه ایش نقاشی کرده! انگار که دریا دریا  معصومیت رو هدیه کرده به اون نگاه دوست داشتنیت.... این احساس مادر بودن چیه که من حتی نمیتونم ازش بنویسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هر روز صبح که بیدار میشم ...به اولین  چیزی که نگاه می کنم چشمای نازته که دیوانه وار عاشقم کرده!!!!و اولین جمله ای که هر روز صبح می گم اینه: خدای من شکرت!!!!!

این روزها!!!!!!!!!! وای این روزها............. اینقدر شیرین شدی که دوست دارم در هر ثانیه ات بمیرم و دوباه متولد بشم.... ای خدا چرا نمیشه لحظه ها رو زنجیر کرد.... ثانیه ها رو نگه داشت و دوباره تکرار کرد.... این روزها وقتی که نگاهت می کنم ..... چشمام .... ذهنم.......... دونه دونه سلول های پیکرم همه توجه می شن و دقت!!!!!!!!!!! می خوام حفظت کنم.... می خوام تک تک حرکت هات ... واکنشهات... صداهات رو حک کنم روی بند بند وجودم ...حداقل اینطوری می توم چند سال دیگه برگردم به این ثانیه های بایگانی شده! تا دوباه طراوت وجود پاکت همه عمرمو عطر آگین کنه! این روزا با نگاهم قورتت میدم رادمهر.... اینقدر با دقت نگاهت می کنم که انگار هر لحظه می خوای بری!!!!! می خوام جعبه یادگاری هام از تورو با تمام وجودم پر کنم........ می خوام سالهای بعد هر وقت که دلم هوات رو کرد بیام همیجا.... در جعبه ام رو باز کنم توی این روزات زندگی کنم...

این  روزا اسباب بازی روی روروئکت رو میدم دستت . شما هم با دست چپ میزنی روی دکمه هاش با آهنگش پخش بشه....

بعد برش می گردونی و با پاهات به دکمه هاش ضربه میزنی:

 این روزا هر روز صبح موقع عوض کردن پوشک و ماساژ و نرمش, پاهای نازت رو میدم دستت تا باهاشون آشنا بشی.. شما هم با کنجکاوی سعی می کنی بگیریشون و نگه داری.... اما از دستت بیرون میان دوباه گرفتنشون واست سخته

 

 

 

لب پایینت رو با لثه هات جمع می کنی و با همون حالت با اون چشمای نازت نگاهمون می کنی .

این روزا با دستات روی همه چیز ضربه میزنی!

وسط شیر خوردن می می رو رها می کنی و به چشمام نگاه میکنی و آواز می خونی!

این روزا اگه زمان شیر خوردن کسی صدات کنه یا صداییی از جایی بیاد می می رو رها می کنی و 360 درجه برمیگردی و نگاش می کنی و تا کاملا متوجه نشی که چی بود و از کجا بود و چرا بود؟؟؟؟؟؟؟؟ به شیر خوردنت ادامه نمی دی.

از دیروز گذاشتمت توی روروئک.. دیدم واسه اولین بار شروع کردی به حرکت کردن و کلی ذوق زده شدی.. اما فدات شم با دو تا پاهات ضربه می زدی به سمت چپ وحرکت می کردی به سمت راست. عین یه خرچنگ کوچولو..... با یه کمی تمرین دیگه به سمت چپ هم رفتی.... و... بپر بپر که دیگه خوراکته! حداقل می تونم 10 دقیقه از بپر بپرات توی بغلم نفس راحت بکشم.

این روزا وقتی توی حمام سرت رو می شورم گریه می کنی همون لحظه بلندت می کنم و روی پاهام نگه ات می دارم و قربون صدقه ات میرم و نازت رو میکشم تا دیگه گریه رو تموم کنی... منظره وحشتناک جالبیه وقتی که همه جات خیسه .... از موها و بینی ات داره آب می چکه..... گریه امونت رو بریده..... شروع میکنی به بپر بپر .... در حال گریه.... این یکی از اون لحظه هایی که میخوام فیلم بگیرم هنوز موفق نشدم!

این روزا خیلی داااااااااااااااااااااااااااد میزنی! مخصوصا وقتی خوابت بیاد.... دهنت رو تا آخر باز می کنی و شروع می کنی به داد زدن ... حرکت دادن زبونت توی دهنت دیدنیه! و ابروهای پیوسته ات که باهاشون اخم می کنی و یه چشمت رو ریز می کنی.

این روزا عروسک بابا اسفنجیت رو می دم دستت. نیم ساعت باهاش بازی می کنی! از این دست به اون دست... همه جاش رو 10 بار توی دهنت می کنی.. بعد میاری بیرون با دقت نگاهش می کنی... دوباره می کنی دهنت.....وقتی هم از دستت می افته پایین شروع می کنی به سر و صدا که بیام بدمش به دستت.

چند روز پیش سی دی گروه رستاک رو واست گذاشتم ایقدر با دقت برگشتی و بهش نگاه کردی که حتی مژه هم نمی زدی... هر چی صدات کردم نگاهم نکردی.. منم همون موقع که یه سازی رو نشون میداد اسمش  رو واست گفتم. حالا چند روزه کارم در اومده. صبحا همیشه همین سی دی رو واست می ذارم..

هنوز سینه خیز نرفتی... به محض اینکه کمرت به زمین میرسه غلت می زنی و میای روی شکمت.. چند ثانیه دست و پا میزنی بعد شروع میکنی به غر زدن.... من اجازه میدم چند ثانیه ای تلاش کنی اما اگه خیلی دیگه غرهات داشت تبدیل به گریه می شد برت می دارم. وقتی میای بغلم نفس نفس می زنی و دهن و دماغت خیسه از آب دهنت عشقم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

عاطفه مامان ستیا
2 اسفند 92 21:02
چه زیبا نوشتی عزیزم واقعا که باید این لحظات رو ثبت کرد چون زیباترین روزهای زندگی ما هستناون عکس آخریش یعنی باید این موقعه ها بچلونیششششششش
ناهيد
29 اسفند 92 11:27
سلام سحر عزيز خيلي وقته نمينويسي حتما عيده و كرفتاريهاي شيرين اخر سال براي خانواده جذابتون بهترين سال رو ارزو ميكنم در ضمن رادمهر عزيزم رو هم بجلون
عاظفه مامان ستیا
11 فروردین 93 19:14
کجایییییی کم پیدایییییییییییییی