این روزها 10 بهمن 92
- پسرم از دیروز یاد گرفتی دست راستت رو میبری بالای سرت و چند با محکم میزنی روی پات! فدات بشم خیلی بامزه میشی!تق....تق......تق.... فکر کنم این شروعیه واسه اینکه روی همه چیز ضربه بزنی!
-به محض اینکه به پشت می ذارمت روی کمر سریع هر دوتاپاهات رو میاری بالا و با یه حرکت به سمت چپ یا راست برمی گردی روی شکمت!
-خیلی داد میزنی. مخصوصا اینکه بیشتر از چند دقیقه تنها باشی و من یا بابا رو کنارت نبینی
-شیر خوردنت هم دیگه نگو! هر روز یه ادایی داری!
-بابا که از سر کار میاد به محض اینکه در رو باز میکنه بهش می خندی و دست و پاهای کوچولوت رو تند تند تکون میدی
-چند روز عاشق پلاستیک خالی پوشکت شدی! با چهار دست و پات می گیریش و لمسش می کنی و از صداش لذت می بری. اما وای!!!!!! اگه از دستت بیوفته! شروع میکنی به اعتراض کردن و بعدشم گریه. دوباره می دم دستت....و دوباره کنکاش و تعجب!!!!!!!
-وقتی شلوارت رو در میارم که پوشکت رو عوض کنم. ذوق میکنی و تند تند پاهات رو تکون میدی!!!عاشق این کارتم رادمهر نازم
- از دیروز یعنی ١٢ بهمن یاد گرفتی که بپر بپر کنی. به محض اینکه سرپا نگه ات می داریم با یه خنده شیرین می پری بالا و پایین و خودت ذوق می کنی و می خندی.حتی وسط گریه هم که ایستاده نگه دارمت در حال گریه بپر بپر می کنی.... چند تا که پریدی گریه یادت میره و می خندی!!!!!! تبدیل گریه به خنده ات خیلی دیدن داره اما حیف که اون لحظه نمی تونم فیلم بگیرم.
- از پریروز گذاشتمت داخل رورووئک . شما هم خیلی خوشت اومد چون اولش با دکمه های که آهنگ میزنه خیلی ارتباط برقرار کردی ... بعدشم که واست تکراری شد شروع کردی به خوردن فرمون و دنده!!!!!!!
البته پسر نازم زیاد اجازه نمی دم اون تو باشی چون کلا روروئک وسیله غیر استانداردیه و تازه الانم که شما ٤ ماه ٨ روزته خییلی زوده که ازش استفاده کنی. واسه همین حداکثر ٥ دقیقه که شد میارمت بیرون مامانی.....
- امروز یعنی ١٣ بهمن ٩٢ یه کار جدید انجام دادی دورت بگردم. خیلی هدفمند دستات رو میاوردی به صورت من و بابایی میکشیدی و لمس میکردی. خیلی هم دقت می کردی به دستات!!!! کاملا واضح بود که داری به عمد این کار رو انجام می دی و داری کنکاش می کنی. صبح هم که دستم رو گرفته بودی و با دو تا دستات به همه انگشتام دست میکشیدی و با دقت نگاه می کردی. واسم کار پیش اومد دستم رو از دستای تپل نازت در آوردم که برم و برگردم که زدی زیر گریه و اعتراض کردی . دوباره دستم رو دادم بهت آروم شدی و کنکاش رو ادامه دادی... دوباره کشیدم....دوباره گریه........ شب هم چون نمی دونم که به چه دلیل سینه نمی گرفتی , با شیشه بهت شیر دادم... خودت با هر دو دستت گرفته بودیش و میکردیش توی دهنت.
-امشب ١٣ بهمن ٩٢ وسط گریه های بی دلیلت یه دفعه گفتم : ویییییییییییژژژژژ! چنان خنده ای کردی که تا حالا ندیده بودم.... خلاصه دیگه کار من شده بود ویژ گفتن و خندیدن شما. فدای خنده ات بشم ... نیم ساعت ویژ بازی کردیم .... ازت فیلم گرفتم یادت باشه ببینیش پسر نازم!دیگه می دونم چطوری بخندونمت رادمهری.