رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

انتخاب نام

1392/5/3 20:06
نویسنده : سحر
689 بازدید
اشتراک گذاری

١٢ تیر 1392

پسر گلم سلام.

می دونی خیلی وقته واست پست نذاشتم اما نگران نباش توی دفتر خاطراتت همه رو واست نوشتم. اونجا راحتتر می تونم واست درد و دل کنم آخه یه جورایی اونجا خصوصی تره! فقط من و شما و بابا وحیدی!

الان هفته 28 زندگی شماست! البته در وجود من! خیلی دوست دارم عسلم .... هر روز که بزرگتر می شی بیشتر احساست میکنم . دیگه حرکتها و دست و پا زدن های هر روزت قابل لمس و قابل ملاحظه شده. حتی چند شب پیش احساس می کردم که زیر پوست شکمم مثل ضربان قلب طپش داره! که بابایی گوشش رو  گذاشت روی پوستم و گفت که دقیقا صدای طپش قلب میاد!  طپش قلب کوچولو و مهربون شما!!!

عسلم یک ماه گذشته اتفاقات زیادی افتاد.... بابا منصور قلبشو جراحی کرد که خدارو شکر الان خالش خوبه! خاله آذر و سارینا و سامیار حدود 10 روز اومدن خونه ما و تخت و کمد و اسباب بازی و ... خریدیم و اتاقت رو چیدیم! بعدش بابا وحیدی رفت کره شمالی و من و خاله آذر اینا رفتیم اصفهان. (29 خرداد 91 تخت و کمدت رو آوردن) بابا وحیدی پنجشنبه هفته پیش از کره اومد و منم همون روز از اصفهان برگشتم. (3 تیر).

از همه چیز گفتم به جز اسم شما!!! پسرم نمی دونم اسمت رو چی بذارم تورو  خدا کمک کن. مهرگان رو خیلی دوست داشتیم اما از بس داروخانه و کلینیک و بیمارستان و تره بار دیدم که اسمشون مهرگان بود راستش منصرف شدیم.

چند روزه دارم توی نت دنبال یه اسم عالی میگردم که (کیانمهر) چشمم رو گرفته. بابایی هم خوشش اومده و از (دادمهر) هم خوشش اومده. بازم می گردم عسلم . شما باید یه اسم خوب داشته باشی که هم در دوران بچگی و هم نوجوونی دوسش داشته باشی و هم وقتی جاافتاده شدی!

راستی دیروز تولدم بود(11 تیر) دیگه 28 ساله شدم نفسم. کاش بتونم با شما جوون بمونم و باهات بچگی کنم. بابا وحیدت دیروز از سر کار با یه دسته گل خوشکل با 4 تا گل رز 2 تا سفید و 2 تا قرمز  و یه عروسک بره ناقلا خیلی بامزه اومد خونه و هیجان زده ام کرد. شب هم پسردایی بابک بابات اومد و شب هم خوابید و صبح هم با هم رفتن بیرون.

از حال خودم که واست بنویسم باید بگم که خیلی خیلی خلی خیلی خوبم. از خدا ممنونم که توی این غربت و بیکسی بارداری بدی نداشتم . الان 7 ماه از بودن شما می گذره اما اینقدر به من راحت گذشته که فکر می کنم همین دیروز بود که بیبی چک مثبت شد. الان فقط گرسنه شدن های زیاد رو دارم که اونم مهم نیست. گرسنگی که با خوردن رفع میشه که گلایه نداره!!!!

راستی قبل از بارداری 52 کیلو بودم که الان شدم 5/56

هفته آینده باید برم دکتر ......

خیلی دوست دارم پسرم واسه اومدنت لحظه شماری می کنم . قول بدهن که سالم باشی. می بوسمت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)