رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

انتخاب نام

١٢ تیر 1392 پسر گلم سلام. می دونی خیلی وقته واست پست نذاشتم اما نگران نباش توی دفتر خاطراتت همه رو واست نوشتم. اونجا راحتتر می تونم واست درد و دل کنم آخه یه جورایی اونجا خصوصی تره! فقط من و شما و بابا وحیدی! الان هفته 28 زندگی شماست! البته در وجود من! خیلی دوست دارم عسلم .... هر روز که بزرگتر می شی بیشتر احساست میکنم . دیگه حرکتها و دست و پا زدن های هر روزت قابل لمس و قابل ملاحظه شده. حتی چند شب پیش احساس می کردم که زیر پوست شکمم مثل ضربان قلب طپش داره! که بابایی گوشش رو  گذاشت روی پوستم و گفت که دقیقا صدای طپش قلب میاد!  طپش قلب کوچولو و مهربون شما!!! عسلم یک ماه گذشته...
3 مرداد 1392

سالگرد ازدواج من و بابایی

١٢ خرداد 1392 عسلم سلام ٢٧ اردیبهشت سالگرد عقد من  و بابایی بود. من که اصفهان بودم ؛ یادت میاد گفته بودم که بابا منصور می خواد قلبشو عمل کنه؟ خداروشکر جراحی اش خوب بود و الان مرخص شده و حالش خوبه. من روز سالگرد ازدواجمون از بابایی دور بودم اما یه کار قشنگی که کردم این بود که با مامان مینا و خاله آذر رفتیم خیابون فلسطین و واسه شما یه عالمه لباس و لوازم بهداشتی خریدیم.عکس تک تکشو واست میذارم عزیزم. ٢٩ اردیبهشت هم که تولد بابایی بود. بازم من ازش دور بودم و اصفهان بودم . خریدن وسایل شما چند روزی زمان برد اما هنوز هم سرویس چوب و سرویس کالسکه اتو نخریده بودم که قرار شد بیام از تهران بگیرم. بابا منصور ٦ خرداد ٩٢ عمل شد و ١٢هم مرخص شد. ...
3 مرداد 1392

ویزیت ماه پنجم

١٤ خرداد 1392 عزیزم روز ١١ خرداد ٩٢ باید می رفتم دکتر آخه ویزیت ماه پنجمت بود. رفتم روبه روی شرکت بابایی که اونجا ایستاده بود. یه خبر خوب اینه که نی نی عمو نویدت هم پسره........ یه همبازی داری... امیدوارم اینقدر با هم نزدیک باشین که مثل برادر واست باشه .. شما ٥ هفته از اون زودتز به دنیا میای . خیلی دوست دازم که باهاش صمیمی بشی مثل یه داداش توی زندگیت بتونی روش حساب کنی. خلاصه اینکه صدای قلب قشنگتو واسه دومین بار شنیدم. خانم دکتر گقت که رشدت خوب بوده و مسئله ای نداری. گلم من از ٥٢ کیلو الان شده بودم ٥٦ کیلو. نگران بودم که مبادا به اندازه اضافه وزن نداشته باشم که شما مشکلی داشته باشی. که خدارو شکر دکتر گفت که خوبه. دیگه اینک...
3 مرداد 1392

اولین باری که بابا وحیدی حست کرد...

٢٠ ادریبهشت 1392 پسرم دیشب که نوزده اردیبهشت 1392 بود من و  بابا نشسته بودیم و تلویزیون تماشا می کردیم. از اونجایی که شما چند  روزه که حرکت می کنی و دیگه من کاملا احساست می کنم , اون شب هم احساس کردم که دازی تکون تکون می خوری...... دست بابایی رو گرفتم و گذاشتم روی شکمم...... بعد از چند ثانیه یه حرکت سریع کردی و بابا یی با تعجب گفت : اه......    مهرگان بود؟؟؟ من   گفتم : آره . خیلی خوشحال شد. بهش گفتم اولین باری هستش که پسرمون رو احساس کردی ها........ فدات بشم عسلم...  
3 مرداد 1392

یه تصمیم دیگه....

مهرگانم امروز که واست این پست رو میذارم شما نوزده هفته و شش روزت هستش. اول از همه اینکه این روزا خیلی تکون تکون می خوری و من دیگه واقعا شما رو با تمام وجودم احساس می کنم . از این مورد واست الان یه پست جدا می ذارم . این روزا من و مامان مینا همش راجع به این صحبت می کردیم که سیسمونی شما رو کی بخریم و از کجا؟ چون که مامان مینا اینا اصفهان هستن و من و باباوحید تهران. نمی دونم که می خوام شمارو تهران به دنیا بیارم یا اینکه برم پیش مامان مینا اینا اصفهان؟؟؟؟ واسه همین هم نمی دونم وسایلت رو از کجا بخرم؟ این روزا به این فکرا دل خوش بودم و موضوع صحبت من و مامان همینا بود و واسه خرید کردن وسایلت کلی ذوق داشتم تا اینکه یه خبر بد این خوشی رو ازم گرف...
3 مرداد 1392

سونوگرافی سوم- هفته 18 بارداری

١٠ ادیبهشت 1392 پسرک قشنگم امروز ١٠ اردیبهشت ١٣٩٢ هستش و من و بابا وحیدی تا چند ساعت دیگه دوباره شمارو می بینیم. خیلی بی قرارم دلم می خواد این چند ساعت هم به سرعت بگذره . امروز می ریم واسه سونوگرافی ناهنجاری احتمالی جنین و تعیین جنسیت. همش دعا می کنم که سالم باشی. امروز هم مشخص می شه که شما واقعا پسری یا خانم دکتر انارکی اشتباه حدس زده بودن در هفته ١١. آخه اگه یادت باشه گفتم که وقتی بابا پرسید جنسیتش مشخصه یا نه ؟ خانم دکتر فرمودند ٨٠% احتمال می دم که پسره. و لی باید هفته ١٨ دوباره تشریف بیارید.چه دختر باشی جه پسر ... شما همه زندگی  منی . دوست دارم. . . . عزیزم امروز ١١ اردیبهشت ١٣٩٢ هستش. بالاخره رفتم سونوگرافی عزیزم. شم...
3 مرداد 1392

تست غربالگری سه ماهه اول

دعوتت کرده ام و هیچ کس جز من ضامن سلامتی ات نیست. شادیم از این بابت است که در عصری می آیی که علم آنچنان می تازد که ذره ای از نا خوشی تو در وجود من پنهان نمی ماند و من خالصانه برای سلامتت تلاش میکنم. پسر قشنگم دوست دارم بعضی از یادداشت هارو به زبان ساده واست بنویسم . پس از امروز احساساتم رو در چند سطر اول واست می نویسم و اتفاقات و خاطره ها رو زیرش. تست غربالگری سه ماهه اول توی هفته یازده تا سیزده انجام می شه و من به تجویز دکترم که ناگفته نماند که خیلی دوسش دارم و بهش اعتماد دارم در تاریخ 26 اسفند 91 رفتم آزمایشگاه پارسه و آزمایش خون دادم. البته همراه با بابا وحید عزیزت که تا حالا هیچ وقت منو تنها نذاشته.قرار شد که یا جوابشو 28تم بهم ...
3 مرداد 1392