رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

دوساله و پنج ساله مهربان من

بازم سلام پسرای قشنگ. بازم ببخشین منو که اینقد دیر به دیر مینویسم واستون. تابستون نود و هفت هم سپری شد. زیبا بود. و گرم از عشق شما دوتا نازنینم. کارهای زیادی کردیم.... یه سفر شمال خوب و خاطره انگیز و دریایی رفتیم... رادمهر جان کلاس زبانش رو عوض کرد و با یک ترم کلاس تکرار توی اموزشگاه کودکان برتر نزدیک تر به خونه ثبت نام کرد. آرتامهر قشنگم دندونای نیش و آسیابش کامل شد... کلمات زیادتری رو یاد گرفت.... و همچنین با پوشک خداحافظی کرد و به استقلال درود گفت.. رادمهر نازم ساز بلز رو تموم کرد و فلوت رو شروع کرد... و دیگه.... من.... عاشق تر شدم.... وابسته تر شدم... دلبسته تر شدم به شما دوتا. دوتا فرشته نازنین من. همکلاسی های نازت در اموزشگاه بهرستگا...
12 مهر 1397

آرتامهر، پسرک دوست داشتنی من

این پست فقط مخصوص شماست نفسم. شمایی که بیست و یک ماه پیش اومدی توی زندگیمون و خوشبختیمونو کامل کردی. این روزا روزای عاشق شدن منه، عاشق تو شدن.عاشق نگاه مهربونت و که یه دنیا محبت داره. آرتامهر نازم، از وقتی اومدی با خودم میگفتم دوتا داداش خواهند بود دقیقا شبیه به هم، احساسات،رفتارها ، اخلاقیات و رفتار. اما وقتی اومدی دیدم. تو آرتامهری و رادمهرم رادمهر. آرتامهری و شخصیتی کاملا مستق از داداشت. از همون روزای نوزادی تفاوت هاتو در مقایسه با نوزادیرادمهر جون میدیدم. این شد که برای من شدی آرتامهر امروز. در یک کلام: مستقل، حساس، متوقع، باهوش این روزا روزای قشنگ منه مامانی. نزدیک به دوسالت داره میشه. از اول اردیهشت کم کم شیر خوردنت روﺋکاهش دادم...
8 تير 1397

این روزها. خرداد و اردیبهشت 97

پسرای ناز من سلام. واقعا منو ببخشین که دیگه دیر به دیر براتون مینویسم. ولی دیگه با این حجم مشغله روزانه با شمادوتا واقعا دیگه کمتر میرسم بنویسم. اردیبهشت و خرداد نود و هفت و پشت سر گذاشتیم، روزای زیبا و پر از بودن با شما، هوای ملایم و بهاری و اکثر روزهای بارونی که چندین سال اخیر بی سابقه بود. تابستون شروع شد باهمه  خوشحالیاشو و روزای طولانیشو و گرمای مطلوبش(البته برای من تیرماهی که عاشق خورشیدم). پسرای نازم این روزا پر ز بودن با شما دوتاست، لحظه لحظه های بیست و چهار ساعت شبانه روزم خیلی مویرگی با نفس کشیدن شما دوتا گره خورده. هر روز بیشتر عاشقتون میشم، هر روز بیشتر وابستتون میشم. این روزا سه روز در هفته رادنهر جان کلاس زبان میره، میریم میرسو...
8 تير 1397

بالاخره رادمهرم مهدکودکی شد

امروز دوم اردیبهشت نود هفت. رادمهر جون بالاخره بعد از یک سال تلاش برای پشت سر گذاشتن اضطراب جدایی و قدم به قدم جدا شدن و فاصله گرفتن با من و باباش، امروز برای اولین بار مهد موند و من اومدم خونه و یک ساعت بعد رفتم دنبالش. قربون اون خوشحالیات و ذوق کردنات بشم پسر من که توی مهد خیلی بهت خوش گذشته بود. فقط از کلاس اومده بودی بیرون و پرسیده بودی مامانم کجاست؟ ازونجایی که بهت قول داده بودم واست لپ لپ بخرم ، بهت گفتن که مامان رفته لپ لپبخره و سریع بر میگرده، بعدش هم طرگرمت کرده بودن و برده بودنت توی کلاس و شماهم فراموش مرده بودی و مشغول بازی شده بودی. من اومدم خونه و داداش رو خوابوندم و گذاشتمش پیش بابا و اومدم دنبال گل پسرم.  وقتی اومدم دن...
3 ارديبهشت 1397

سفر کیش

امروز 13 اسفند 96 فرصتی دست داد تا اواخر بهمن از 25 تا 29 ام یه سفر به کیش داشته باشیم، سفر خوبی بود. البته با دوتا پسر شیطون نمیشد خیلی مانور داد و خوش گذروند و پاساژ گردی کرد. ولی واقعا هوای عالی و بهاری و دریای زیبا حال و روز روحمون رو صفا داد. یکی از دوستای مهربونم و خانوادش که توی کیش زندگی میکنن هر روز میومدن پیشمون و میبردنمون به مناطق بکر و گردشگری. خلاصه اینکه با بچه ها خیلی بهشون خوش گذشت. شیطونی و بازی در فرودگاه. عاشق اخماتم شیطونک من داشتیم از بچه ها عکس می گرفتیم که یکدفه آقا آرتا به صورت خودجوش اومد نشست دقیقا همونجا. اولین سفر 4 نفره ما به کیش، خاطره انگیز و دلچسب....
13 اسفند 1396

این روزها دیماه 96

29 دیماه 96 حال و هوای این روزای ما خداروصد هزار مرتبه شکر خوبه خوبه. آرتامهر حسابی شیطون و خوشمزه شده... عاشق رادمهر جونه و حسابی داره خودشو توی دل من و باباش و داداشش جا میکنه. الان که دارم این متن رو مینویسم آرتامهر امروز دیگه 16 ماهش تموم میشه و رادمهر نازم چهار سال و چهار ماهش تموم میشه. هزاران مرتبه تشکر از خدای مهربون برای این دو تا فرشته سالم و دوست داشتنی کمه. صبحا تقریبا همزمان باهم بیدار میشن. راومهر جون مستقیم میره سراغ جعبه دایناسوراش که عاشقشونه. تمام سرگرمیهاش در محدوده دایناسرها خلاصه میشه. عروسکا و لگو های دایناسور... دفتر نقاشی و کتاب رنگ امیزی دایناسوری.... دانلود عکسای دایناسورها و استخوناشون با گوشی من و با...
30 دی 1396

سلامی با طعم دلتنگی

25 دیماه 96 پسرای نازم سلام. بعد از یک سال دوباره اومدم اینجا تا واستون بنویسم. در اصل دیگه تصمیم گرفتم همیشه بیام و ادامه روزای قشنگ زندگیمونو اینجا بنویسم. اینجا یه جورایی خیلی احساس خوبی بهم میده. نوستالژیه. جایی که از پنج سال پیش دارمش و توش درد و دلای زیادی واستون نوشتم.  این یک سال توی اینستا واستون مینوشتم. ولی خب... اونجا انگار یه ویترینه نه چندان دوست داشتنیه که هر کس بهش دسترسی داشت و عدهدای زیادی اونجا بودن که مطالب رو میخوندن.به همین خاطر اونجا نمیشه درد دلای مادرانه رو نوشت. اینجا واسمون مثل یه خونه گرم و خوش عطره. جایی که دلامون توش آرومه و من دستم به نوشتن میره.  اگه هیچ چیز واستون به یادگار نزاشتم ، بدونین ...
26 دی 1396