رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها. خرداد و اردیبهشت 97

پسرای ناز من سلام. واقعا منو ببخشین که دیگه دیر به دیر براتون مینویسم. ولی دیگه با این حجم مشغله روزانه با شمادوتا واقعا دیگه کمتر میرسم بنویسم. اردیبهشت و خرداد نود و هفت و پشت سر گذاشتیم، روزای زیبا و پر از بودن با شما، هوای ملایم و بهاری و اکثر روزهای بارونی که چندین سال اخیر بی سابقه بود. تابستون شروع شد باهمه  خوشحالیاشو و روزای طولانیشو و گرمای مطلوبش(البته برای من تیرماهی که عاشق خورشیدم). پسرای نازم این روزا پر ز بودن با شما دوتاست، لحظه لحظه های بیست و چهار ساعت شبانه روزم خیلی مویرگی با نفس کشیدن شما دوتا گره خورده. هر روز بیشتر عاشقتون میشم، هر روز بیشتر وابستتون میشم. این روزا سه روز در هفته رادنهر جان کلاس زبان میره، میریم میرسو...
8 تير 1397

بالاخره رادمهرم مهدکودکی شد

امروز دوم اردیبهشت نود هفت. رادمهر جون بالاخره بعد از یک سال تلاش برای پشت سر گذاشتن اضطراب جدایی و قدم به قدم جدا شدن و فاصله گرفتن با من و باباش، امروز برای اولین بار مهد موند و من اومدم خونه و یک ساعت بعد رفتم دنبالش. قربون اون خوشحالیات و ذوق کردنات بشم پسر من که توی مهد خیلی بهت خوش گذشته بود. فقط از کلاس اومده بودی بیرون و پرسیده بودی مامانم کجاست؟ ازونجایی که بهت قول داده بودم واست لپ لپ بخرم ، بهت گفتن که مامان رفته لپ لپبخره و سریع بر میگرده، بعدش هم طرگرمت کرده بودن و برده بودنت توی کلاس و شماهم فراموش مرده بودی و مشغول بازی شده بودی. من اومدم خونه و داداش رو خوابوندم و گذاشتمش پیش بابا و اومدم دنبال گل پسرم.  وقتی اومدم دن...
3 ارديبهشت 1397

سفر کیش

امروز 13 اسفند 96 فرصتی دست داد تا اواخر بهمن از 25 تا 29 ام یه سفر به کیش داشته باشیم، سفر خوبی بود. البته با دوتا پسر شیطون نمیشد خیلی مانور داد و خوش گذروند و پاساژ گردی کرد. ولی واقعا هوای عالی و بهاری و دریای زیبا حال و روز روحمون رو صفا داد. یکی از دوستای مهربونم و خانوادش که توی کیش زندگی میکنن هر روز میومدن پیشمون و میبردنمون به مناطق بکر و گردشگری. خلاصه اینکه با بچه ها خیلی بهشون خوش گذشت. شیطونی و بازی در فرودگاه. عاشق اخماتم شیطونک من داشتیم از بچه ها عکس می گرفتیم که یکدفه آقا آرتا به صورت خودجوش اومد نشست دقیقا همونجا. اولین سفر 4 نفره ما به کیش، خاطره انگیز و دلچسب....
13 اسفند 1396

این روزها دیماه 96

29 دیماه 96 حال و هوای این روزای ما خداروصد هزار مرتبه شکر خوبه خوبه. آرتامهر حسابی شیطون و خوشمزه شده... عاشق رادمهر جونه و حسابی داره خودشو توی دل من و باباش و داداشش جا میکنه. الان که دارم این متن رو مینویسم آرتامهر امروز دیگه 16 ماهش تموم میشه و رادمهر نازم چهار سال و چهار ماهش تموم میشه. هزاران مرتبه تشکر از خدای مهربون برای این دو تا فرشته سالم و دوست داشتنی کمه. صبحا تقریبا همزمان باهم بیدار میشن. راومهر جون مستقیم میره سراغ جعبه دایناسوراش که عاشقشونه. تمام سرگرمیهاش در محدوده دایناسرها خلاصه میشه. عروسکا و لگو های دایناسور... دفتر نقاشی و کتاب رنگ امیزی دایناسوری.... دانلود عکسای دایناسورها و استخوناشون با گوشی من و با...
30 دی 1396

سلامی با طعم دلتنگی

25 دیماه 96 پسرای نازم سلام. بعد از یک سال دوباره اومدم اینجا تا واستون بنویسم. در اصل دیگه تصمیم گرفتم همیشه بیام و ادامه روزای قشنگ زندگیمونو اینجا بنویسم. اینجا یه جورایی خیلی احساس خوبی بهم میده. نوستالژیه. جایی که از پنج سال پیش دارمش و توش درد و دلای زیادی واستون نوشتم.  این یک سال توی اینستا واستون مینوشتم. ولی خب... اونجا انگار یه ویترینه نه چندان دوست داشتنیه که هر کس بهش دسترسی داشت و عدهدای زیادی اونجا بودن که مطالب رو میخوندن.به همین خاطر اونجا نمیشه درد دلای مادرانه رو نوشت. اینجا واسمون مثل یه خونه گرم و خوش عطره. جایی که دلامون توش آرومه و من دستم به نوشتن میره.  اگه هیچ چیز واستون به یادگار نزاشتم ، بدونین ...
26 دی 1396

دی ماه ۹۵ به روایت تصویر

دی ماه هم مثل مهر و آبان و آذر گذشت. روزایطوووولانی و کش دار... سرشار از بودن با شما دوتا پسرای نازم. هنوزم هوا سرده و سه تایی اکثرا خونه ایم . گاهی خونه مامان مینا. گاهی خونه خاله فرشته. گاهی هم خاله فرشته میاد خونمون. آخر هفته ها با بابایی میریم گردش و خرید. توی این ماه دنبال یه پرستار میگشتم تا چند ساعتی در هفته بیاد و پیشمون باسه تا هم واسه نگهداری آرتامهر کمکم کنه و  هم اینکه من وقت داشته باشم با رادمهر جونم وقت بیشتری بگذرونم. اما متاسفانه هیچ شخص مطمنی رو پیدا نکردم! این ماه دیدم خاله مینا و آنیا رفتیم  اما متاسفانه آنیاجون سرماخورده بود و ویروس به گل پسرای منم منتقل شد و هر چهارتاییمون سرماخوردگی همراه با سرفه داستیم. که هن...
8 بهمن 1395

آذر ۹۵ به شرح تصویر

پسرای نازم از این به بعد طبق روال قبلی وبلاگتون هر ماه عکسای همون ماه رو با زیرنوشتای مختصر واستون میزارم. امیدوارم شماهم مثل من از  این ماه گذرای زندگیتون خوشتون بیاد. همونجوری که واسه من باارزشن شماهم قدرشنو بدونین. ۲۰ آذر ۹۵ قرار بود واسه تعطیلات چندروزه بریم بروجرد ولی آقاجون و بقیه ویروس وحشتناک گرفته بودن و همگی حالشون بد بود واسه همینم با اینکه همه وسایل رو آماده کرده بودیم نرفتیم...همون روز رفتیم اطراف شهریار و اولین نهار رستورانیه چهار نفرمون رو خوردیم. بیرون رستوران من و رادمهر جون چند تا عکس پاییزی قشنگ گرفتیم . دو تا سگ هم بودم که رادمهری باهاشون سرگرم شد. روز عااالی بود. هوای پاییز با بودن شما دوتا واسه من بهار شد...
6 دی 1395

شب یلدا ۹۵

یلدای ۹۵ پسرای نازم . شب یلدای امسال بهترین یلدای ما بود. چون شما دوتا خوشکل با اومدنتون واسه منو بابایی یه خانواده ساختین... یه خانواده کامل و گرم... با بودن شما دوتا حتی شبای یلداهم دیگه احساس تنهایی و غربت نمیکنم. ممنونم ازتون. امیدوارم صد سال چهارتایی در کنار هم یلداهای قسنگو ببینیم. این شب یلدا چون مصاف میشد با ماهگرد ۳ ماهگی آرتامهر منم واستون خلاقیت به خرج دادم و کیک پختم. اما چون کیک مز همسایه رو قرض گرفته بودم و اولین بار ازش استفاده میکردم کیک جونم خوب در نیومد... راستی آرتامهر قشنگم هم اون شب از ۷ عصر تا ۲ شب همش گریه میکرد... همونطور که در عکس مشاهده میفرمایید.   ...
6 دی 1395