رادمهررادمهر، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
آرتامهرآرتامهر، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمهر...آرتامهر.....دوفرشته زمینی ما

@photo.Radmehr پیج عکاسی مامان سحر

این روزها 7 تیر 1393

تابستون با خورشید داغش اومد پسرم.... بیست و هشتمین خورشید تابستون من از راه رسید در حالی که یه خورشید بخشنده هر روز چشمای نازش رو به روی چشمام باز می کنه. رادمهرم این قشنگ ترین تابستون منه. میدونی عاشق تابستونام, اما این تابستون با بودن تو .... یعنی بهشت. این روزا روزای گرمیه که هر روزش داره با بودن شما عطر بهار می گیره.... این روزا دیگه کامل می تونی چهار دست و پا بری..... اولش یه کم سینه خیز می ری بعدش یادت میوفته که می تونی روی زانوهات بایستی .. اونوقت چهاردست و پا می شی و ادامه راه رو سریع تر طی می کنی این روزا دیگه کشیدن جارو برقی همراه با شما یه تفریح دوست داشتنی شده.... به محض اینکه جارو رو میارم توی هال چشمات گرد می شه و برق ...
7 تير 1393

هشت ماهگی به روایت تصویر

عاشق این عکستم رادمهر.... از اون عکسای ناب خاطره انگیزه که می میرم واسش... یه لحظه؛یه عکس: مامانی نمیدونم چرا این عکس اصلا شبیه خودت نیست... انگار شمایی اما در 3 سالگی: چی بگم::: خنده با اون دو تا دندون ناز؟؟؟؟             ...
29 خرداد 1393

این روزها 23 خرداد 1393

امید زندگیم: روزا و ماه ها گذشت..... مهر و آبان و آذر پاییزی...... زمستون سرد ..... حالا بهار با تمام سرزندگیهاش... این روزا.......... این روزا روزای قشنگیه!!!!!!!!! روزای پر از بودن با شما.... هر روز بیشتر عاشقت می شم. هر روز بیشتر می شناسمت.... هر روز بیشتر به شخصیتت آگاه می شم.... دیگه شدی یه عضو مهم خانوادمون...دیگه شدی نیمی از زندگی من و بابا. این روزا داری سعی می کنی که چهار دست و پا حرکت کنی. کاملا روی چهاردست و پا می ایستی و دو قدم جلو میای... اما بعدش دیگه دوباره سینه خیز می شی.... احتمالا تا چند روز دیگه هم دیگه این توانایی شماکامل بشه! این شبا بازم دیر می خوابی و به هزار جور کلک ساعت یک ونیم تازه چشمات گرم می شه. ای...
24 خرداد 1393

اولین دندون پسرم

مامانی بالاخره دندون اولت در اومد.... 2 خرداد بود خاله فرشته و ایهان اومده بودن خونمون... تو داشتی روی تخت با خاله بازی می کردی که خاله فرشته لثه ات رو نگاه کرد و به من گفت: سحری دندون رادمهر داره در میاد... سفید شده یه ذره اش هم بیرونه.... منو بگی::::::::::::: وااااااااااااااااااااااای راست می گی؟؟؟؟؟ کلی ذوق کردیم هر دو تا واسه دندونت. بابا هم که عصر اومد بهش نشون دادم و کلی قربون صدقه ات رفت. هشت روز بعدش یعنی 10 خرداد 93 متوجه شدم که دندون کناریش هم داره در میاد.... پسری امروز 21 خرداد و شما دوتا دندون کوچولو توی لثه پایینی داری.... البته دندون سمت چپ بزرگتره... چون زودتر در اومد... فدات بشم من. امیدوارم که بقیه دندونات ...
21 خرداد 1393

منو ببخش

۱۸ خرداد۱۳۹۳ پسر نازم. اگه گاهی پوشکتو سفت میبندم.....منو ببخش! اگه گاهی تشنه ای و من نمیفهمم.....منو ببخش! اگه گاهی خوابت میاد و من هنوز کار دارم....منو ببخش! اگه گاهی خودتو لوس میکنی و من حس ناز کشیدن ندارم....منوبزخش! اگه  گاهی بیخواب شدی و شیطونی میکنی و ۲ شبه و نمیخوابی....من سرت داد میزنم....منو ببخش! اگه بزرگ شدی.......بهم حق بده!!!! آدما جایزالخطان!!!منم یه آدمم. دوست دارم....آخرین شماره چنده؟؟؟؟؟؟ همون قد.
19 خرداد 1393

هفت ماهگی به روایت تصویر

26 اردیبهشت 1393     تازگی ها این کارو زیاد می کنی پسری مدل جدید خوابیدن خوردن پتو که هنوزم ادامه داره چشمای پر اشک به خاطر گرفتن سیم تلفن از شما یه خواب آروم آخه چرا؟ امتحان کردن پستونک (البته نوروز 93 یعنی 5 ماهگی)   ...
4 خرداد 1393

اولین کلماتی که رادمهر متوجه می شه

28 اردیبهشت 1393 ((بابا))............. چند روزی همش دارم به بابا اشاره می کنم و می گم بابا. بهش نگاه می کنی و می خندی ((نه!!)).............. هر موقع که می ری سر وساییل خطرناک  من و بابا بهت می گیم : نه!!! خودت برمی گردی و به ما نگاه می کنی و دیگه دست نمی زنی... حالا اگه خیلی دوست داشته باشی دوباره دست بزنی می ری به طرفش اما باز با نه روبه رو می شی.... صورت نازت موقع شنیدن ((نه)) خیلی بامزه است. با اون چشمای سیاه ؛ سرتو میذاری روی دستت و بهمون نگاه می کنی. می خندی که ما هم بخندیم. اما ما نمی خندیم و تو بالای سرت علامت تعجب ظاهر می شه. ((پا...... پا بزن......)) وقتی اینو می گیم شروع می کنی به پا زدن. یعنی پاهاتو تند تند تکون می د...
28 ارديبهشت 1393

یک شب بیخواب...

25 اردیبهشت 1393 پسرک نازم .... چند شبی هست که مثل همیشه ساعت 11 وقتی میریم توی تختت نمی خوابی و می خوای بیدار باشی و شیطونی کنی..... چند شب پیش بود که یک ساعتی بود که داشتی واسه فرار از خوابیدن هر کاری می کردی.... دیگه منم از تلاش واسه خوابوندنت خسته شده بودم... بابا هم صبح می خواستن برن سر کار و داشتن اذیت می شدن. این بود که من شما رو برداشتم اوردم توی اتاث خودت. به محض اینکه اومدیم و دیدی که از خوابیدن خبری نیست یک لبخند با تمام وجودت زدی . بعدش به من نگاه کردی و قصه اون شب من رو ساختی..... اینم از شیطونیات تا ساعت 3 نیمه شب به روایت تصویر: اول که از کمد و کشو شرووع کردی: بعدشم یه گلویی تازه کردی تا انرژی داشته باشی: ...
26 ارديبهشت 1393

این روزها 20 اردیبهشت 93

پسر نازم .. این روزا هر چی از شیرین کاری هات بگم کم گفتم..... دیگه شدی یه فرشته شیرین و دوست داشتنی تمام عیار. این روزا دیگه کامل سینه خیز می ری و هر چیزی رو که بخوای به دست میاری.... حتی دیشب دیدم داری سعی می کنی از پله آشپزخونه بیای بالا. این روزا هنوزم عاشق انواع سیمی... سیم تلفن.. شارژر موبایل.. سیم تلویزیون.... شارژر لپ تاپ. و هر جایی که ببینیشون سریع می ری سراغش . حتی اینجا: 4 شب پیش که بدخواب شده بودی و ساعت 1 نیمه شب داشتی توی تختت شیطونی می کردی. با دستم تند تند زدم روی لبات و آواز خوندند ریتمیک شد.... اولش با تعجب نگاه کردی.. بعد روی لبای خودم زدم و تکرار کردم تا یاد بگیری.... بعد از چند با تکرار دوباره زدم روی لبا...
26 ارديبهشت 1393